« لوح ساده »
چون دست ، دست و پايي يارم نـشانده
دستي براي جستن ، يارم به ما نداده
تا دست و قدرتي را ، در دست ما گذارد
كـز قدرت زمانه ، بـر دست ما نداده
اي ياوران چه رمزي است،آن را كسي نداند
قدرت به دست يارس، بر ما چرا نداده
اين رمز عجب عجيبست،آن را كسي نداند
ياري كه قدرتش هست،بر روي هم نهاده
پوشيده گشته بر ما ، قدرت در اين زمانه
قدرت در اين زمانه ، باشد به رمز ساده
قدرت به هركسي داد، آنكس خودش نداند
اين قدرت از كه آمد،با رمز صاف و ساده
قدرت به هركسي داد، فرصت بر آن بداده
تا امتحان كنندش،مي بود بر دست آن نهاده
قدرت به هركه دادند، آن خود نمي تواند
بـر خود نگه بدارد ، بر ديگري نداده
ياران عجب عجيب است، اين قدرت زمانه
بر دست هر كه بودس،آن هم زِ دست داده
قدرت كه از قديم است،بوده در اين زمانه
يك روز دست فرعون،روزي زمين نهاده
اي نوجوان مغـرور ، گـر قدرتـت بداده
آن را غنيمتـش دان ، بيهوده ات نـداده
بشنـو كه پيـر دانا ، افسانه گو نـباشد
اما جوان بـخواهد ، ماننـد لوح ساده
زحمت كشيدم اينها ،با دست خود نوشتم
مزدي طلب نكردم ، مزد حسن كه داده
٭٭٭
حسن مصطفایی دهنوی
استادبزرگوار
من به خوندم شعرتو
حالا ثنا گویت شدم
تا همه زیبا سرایی
من دعا گویت شدم