دنیای خیال
رباینده ای مرا ربود
چندساعت بعد ،
پشتِ میله های آن زندان ،
جسمم خط خطی شده بود
فکرمیکرد آن احمق، با چند عدد میله و،
با چند وجب زندانش
میتواند به حبس ام بکشد
فکر نکرده بود که پرنده ی روحم را
ناتوان است به زندان بکشد
نه فقط درخواب ، در بیداری
روحم به تجسمی هم که شده
میرفت ، همه جا سر بکشد
روحم می توانست به دنیای خیال
همراهِ یکعالمه پروانه ی قشنگ ،
به بوستان و گلستان سربکشد
روحم میتوانست به دنیای خیال
همراه مرغانِ مهاجر
به سرزمین های خیلی خیلی دور
به نادیده ها و ناشنیده ها پَر بکشد
روح می توانست، حتی مثل شازده کوچولو
به هرستاره که می خواست سر بکشد
روح می توانست، حتی به مانند آلیس
در سرزمین عجایب ، گاه کوچک شود و،
گاه ، هم قدِ هیولا ، قد بکشد
او می توانست، نقش خیالی روی زبرجد بکشد
او می توانست بدون داشتنِ مغار
نقش دوست را ، به حک کردنی ،
تا که هیچوقت پاک نشود !
به روی دلِ خونین ، بکشد
می رفت حتی به خانقاهِ سماع
تا به درویشی ، جام شرابی را
به جهت مستی و عیشی، بازهم سر بکشد
میرفت به رؤیایی به قدرِ بهشت
ز چاهِ گریه و رازهای علی
آبِ خنکی که ز حوضِ کوثر بود
با دَلوِ عشق ، ز چاهِ مسلمان شده ی کوفه
برای رفع عطشِ ایمانش
بارها و بارها آب بکشد
گاه می رفت بدنِ گناه آلودش را
به زمزمِ ایمان ، برای رسیدنِ به ثواب
سه بار آب بکشد
گاه می رفت پوزه ی شیطان را
که از سستیِ آدمها ، خیلی پررو شده بود
مردانه به خاک بکشد
گاه میرفت نقاشی عشق را
روی تابلویی واقع ، در مرزِ آن بوم بکشد
گاه میرفت به حقیقتی ( که پر بود درونش )
از زیرِ زبان ماوراء ، حرف بکشد
وقتی رباینده دید ، آنهمه میله هیچ کاره ست
عصبانی شد و خواست مرا بکُشد
من روح بودم و جسم خادمم بود
آماده بود برای هرچیز، جُور من را بکِشد
جسمم خودش را انداخت به روی روح
تا نتواند آن وحشی ، روحم را بکُشد
گفت : اول باید از جنازه ی من رد بشوی
جسم آماده بود ، حتی تقاصِ روح را هم بکِشد
رباینده که عقیده نداشت به روح !
فکر میکرد جسم دیوانه شده !
پانتومیم اجرا میکند خودش را انداخته به روی زمین
نمی خواست یک نان خورِ اضافه را
که به خیالش مجنون شده بود
خرج اش را ، به گردن بکشد
ناباورانه او رهایم کرد
واقعاً هم چند عدد میله
برای روحم یک شوخی بود
او فقط توانست ، یقه ی پیراهنم را بگیرد
مرا به روی زمین بکشد
بعد مرا پرت کرد به آنسوی زندان
به سوی آزادی
تا کمی هم ز دست این دیوانه ،
نفسی راحت بکشد
فکرمیکنم عاقلانه عمل کرد آن رباینده
چونکه این مجنون
میتوانست با ماندن اش ،
همه رؤیاهای او را ،
بدجور به آتش بکشد
بهمن بیدقی 99/4/1
بسیار زیبا و پر معنی است
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد