جمعه ۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب علی ربیعی
|
احساس کردم
در میان این همه خبرهای بد
منتظری
تا روزی
دری
پنجره ای
روزنی گشوده گردد
مثل یک اتفاق بزرگ
بسمت ساحل و تسلای خاطر فرشته ای سرگردان
که بر شیب تند امواج آمد
تا فاجعه هستی را معنا کند
در شبی
که سیاهی
از قیر وام می گیرد
سیاهی را
حالا که بردگانِ خموش
برخاستند و چه دیر برخاستند
تا اسارت را به جباران بیاموزند
که در هر لباسی هستند
از رنگ پوست و زبان
تا عقیده و ایمان
اما هیچ تفاوتی نیست
خودکامگان را
که انسان!
این موجود تسلیم و رضا را
به نیابت از طوفان و تبر
به زنجیر می کشند
و مشق زندگی را به گونه ای تفسیر می کنند
که تیغ بدست زنگی مست
دیگر کاری برای من نمانده است
مگر ذره ای عشق
در دلم
جانم
که به یغما می رود آن هم
تهران ع-بهار
همه می دانند دنیای بدکردار و نافرجامی ست
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
دستمریزاد