میدانی کسی دیگر نمانده
که شکوفههایمان را نظارت کند؟
میدانی کسی دیگر به مریمهایمان
شبنم تزریق نمیکند؟
کجا رفت مردی که صداقت فوارهها را
ترجمه میکرد؟
هنوز هم آرزوی با او نشستن
بر بال تکلم را دارم.
هنوز هم در عمق زخمهایم،
آلالهها گردافشانی میکنند.
ولی به گِرد این زخمها
آسمانخراش نمک میروید.
کمانچههایمان را چه کنیم؟
تنبورهایمان از زخمهها بیزاراند.
نمیدانم ولی عمق زخمه از عمق دف بیشتر است.
هیچ تریبونی آزاد نیست.
گونه و لبهای واژگانم پر از بخیهی اعراب است.
تکلم ما را به لاتین تغییر دادند.
بیرق لاتین را در سرسرای گنبدهایمان
به اهتزاز در آوردند.
کسی دیگر حوصلهی تکبیر ندارد.
درهای خانقاه ناف هر هفته، بازارِ عنکبوتهاست.
عارفان به غارهای بییار پناهنده شدند.
برادر به برادر رحم نمیکند.
ای کاش اسنیف را ترک نمیکردم!
لامصب،
ترک افیون و ماریجوانا مرا هوشیار کرد.
در اینجا کسی به فندک دیگری رحم نمیکند.
باید در آتش خلأ معنویت
سوخت و خاکستر آرزوی آن را
در خلیج فارس به عربها نشان داد.
خیلی مشتاق ام با لهجهی تکلّم،
در مزرعهی مکاشفه،
بذر امیدواری بکارم.
ولی آنقدر به سیلوهای معنویّتمان
تجاوز کردهاند
که از پرستوهای بازمانده
از کوچ خجالت میکشم.
شما میدانید که کوچ پرستوها
به عملکرد ما بستگی دارد؟
شما را قسم میدهم بگذارید
که همان بذر نومیدی شریعت واژگان را
گنجشک شاخهی بید مجنونی
یا قمری لب دیواری، از کنج حیاط،
برای جوجههای هفت روزهی محرومشان بردارند.
هر چند ما،
ماندهی همان مائده و دانه ایم.
باقر رمزی باصر
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد