جمعه ۷ دی
|
آخرین اشعار ناب سعید فلاحی
|
۱- رفتنِ تو:
وقتی تو کنارم نیستی،
نمیتوانم خود را،،،
از عمق تنهاییام بیرون بکشم...
دستم به شعر نمیرود
و ذهنم سرگردان کوچه پس کوچههای
یادت میشود!
دل را که نگو،
خود را به در و دیوار سینه میکوبد!
و نام عزیزت را فریاد...
و چشمهایم،،،
از بیخوابی لال میشوند.
۲- مبتلا:
تو مبتلا به دوستتدارمی شدهای کشنده!!!
بر لبهای کبودِ مردی مسلول...
اما باور کن
تو را،،،
با همه دوریات
که قِدمَتِ درد است
دوست دارم!
ای سکوت لاجوردی مسموم،
تنهایی چُنان ضخیم،
میان آغوش کوهی از غربت...
... باور کن!
چشمهای من هرگز
به خمیازه کسل کننده روزهای هفته
اعتنا نکردند،،،
و هر روز مُصرانه
مشتاق دیدارت هستند!
... کاش توان گفتنت بود!
و میگفتی،
چگونه است؟!
که دلْ تو را،،،
مثل یک "مادیان" می دَوَد؟
در میان خیل عاشقان هزار سالهات،
اما تو دل به "قاطر"ی لنگ سپردی؟!!
در مسیر سلاخخانه!!!
... کاش باورت شود
"اندوه" من،
آن اندوه چند هزار سالهٔ من،
هنوز قامت راست دارد
و امیدم،
در گوشهای از گورستان متروک شهر
فرو
رفته است.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#کتاب_عشق_پایکوبی_میکند
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
دستمریزاد