جلوتر از زمان
مرجانی به آسمان می رفت
ماه در آب بود و شب در خواب
مه نشست در دل چاه تاریک
من بودم و ستاره گان تنها
جنگل شب فرشته ای میخواست
تا بسازد بلورهای بنفش
آبشارهم بی فرشته تنها
زندگی بی فرشته یعنی قفس
آسمان سرخ صحرا شد
تپه های آبی به خواب صحرا رفتند
باز شد مستطیلی در برزخ
کاکتوس های چکمه ای وا رفتند
این زمان مرداب است
چوب لای چرخ این زمان کنیم
زندگی حبابی در حواست
موتورخانه ی زمان را فتح کنیم
زیر سایه ی سرد اسفند
پرواز کتاب ها زیبا بود
پروازی به سمت بهار
به سمت قله های کاغذی زیبارود
مروارید می بارید از آسمان
به جای باران تکراری
به جای غورباغه ها این بار ققنوس ها می خواندند و
زندگی دیگر نبود اجباری
بازی با پریان و بچه جن ها
زندگی جدید در دنیایی جدید
نه گردابی بود نه حبابی به نام زندگی
نه تنهایی نه دنیای فریب
فانتزی هوایی تازه
ابرهای رنگی و جسمی پربال
فلوت و نور و تپه ی سبز
خدا و صورتهای خوشحال
دیوی فراری بود از ستون های بهار
درآن سو برف خاموش کرد آتش دوزخ را
بهار زیباست لذت ببریم
برف هم خودش رفت هم برد آتش دوزخ را
دلمان را خالی کنیم برای آب
صحنه هایی را که باید ببینیم باید ببینیم
دلمان را خالی کنیم برای مادر
گلی از باغ آسمان بچینیم
و به هم هدیه کنیم
موفق باشید