قلقلک
دنیای کودکی ،
اگرچه جهانی ست کوچک
ولی پُرست از مرام های بزرگ
که باید به آن ، دگر باره برگردیم
به آن خالصانه های بظاهر کوچک
به بزرگ بینیِ اندیشه ای که ،
به کم میساخت
همه بانک اش بود ، یک قلک
خنده اش به عرش می رفت
با انواع سادگی ها
به یک قلقلک
عشقش بود که به عرش رَوَد
با نشستن بروی چرخ وفلک
دائماً با رؤیا ، دَم خوربود
با پریِ مهربون و فرشته و ملک
دلی که سفید بود ، بدونِ سیاهی
نرمی اش ،
مثل پَرهای نازِ مخملینِ یک لک لک
همه خوبیها را تجربه میکرد
از راستگویی و صداقت گرفته ،
تا صفا و صمیمیت
تا هرآنچه که ثوابش می شمریم
همه شان را تجربه میکرد، تک تک
فطرتِ پاکی که روده بُر میشد
از دیدن طنزهای قشنگِ یک دلقک
حتی ،
از پریدنِ فنروارِ یک مَلَخک
سیرتِ بازیگوشی که کِیف میکرد
از تمامِ بازی ها ،
ازجمله ، الک دولک
اما حال که بزرگ شدیم ،
چه مانده است باقی ؟
همه خالصانه ها پودر شد رفت
یک مُشت ناخالصی باقی ماند
برازنده برای دور ریختن
ناخالصی های نشسته به روی الک
با اینهمه ناخاصیِ جمع آوری شده
خود را هم شایسته می بینیم
برای همنشینی با ،
زیبارویان و حوریان و ملک
به نظرمن اکنون ،
بیشتر شایسته ایم برای ،
مکتب و مکتبدار و چوب وفَلَک
بهمن بیدقی 99/3/20
بسیار زیبا و موثر بود
در وصف کودک درون