مشنو از نی من حکایت می کنم
از جدایی ها شکایت می کنم
نی ندارد دل که دلداری کند
بشکند دل دیده بارانی کند
نی ندیده بی وفایی ها ز یار
ناکشیده روز و شب ها انتظار
نی نگشته بی کس و خوار وغریب
نی نگشته عاشق چشم طبیب
نی نگشته در دل شب مست می
شامگاهان تا سحر ناخورده می
نی نخورده طعنه از خویش و غریب
نی نخورده از همه عالم فریب
نی ندیده سوز تا سازی کند
با خیالی ناز و طنازی کند
نی نخورده سیلی از این روزگار
نی نگشته با نگاهی بی قرار
نی نیفتاده ز چشم دیگران
خم نگشته زیر ای بار گران
نی نخورده خنجر از دست رفیق
نی ندیده دست در دست رغیب
نی نگشته عاشق لبخند دوست
حس نکرده جوشش خون زیر پوست
نی نمی گوید کلامی حرف راست
عالم امکان غلام و عبد ماست
نی نمی باشد رفیق روز وصل
نی بود دیر آشنای روز فصل
نی ندارد خانه در دلهای ما
بشکند دل سر کند سودای ما
هرکه با نی سر کند رسوا شود
همدم و هم صحبت غمها شود
نی نموده عشق را بی آبرو
بشکند نی دل بگیرد جای او
سوز دل نی را جلاوت می دهد
آیه غم را تلاوت می دهد
دل شکست جانا خریدارش خداست
سوز او از ناله های نی جداست
نی ندارد جای در قاموس ما
نی نباشد هادی و فانوس ما
ما غلام و عبد عشقیم زان سبب
ناله های نی بود دور از ادب
سوریا دولت عشق آمد و شد وقت طرب
بلبل و گل همه بیتاب و تو در خوابی عجب