دست بند
تابلوی زیبایی کشیده ام از دنیا
بی نهایت رنگ درآن ست ،
ز جنس دنیا
ولی با حسی قشنگ ،
برداشتِ آزادی از ،
رؤیایی که به خواب دیدم ،
از آن دنیا
قسمتی ازآن ، هست به رنگ شب
اهریمنِ سیاه ، درآن شب است
محوشده درآن شب
حل شده آن نکبت
درکالبدِ این دنیا
درکنارِشب است ،
آنهمه رنگِ به رنگِ روز،
تبلور یافته
سه بعدی شده و به خارج از بوم ،
دگر ره یافته
ولی اکنون ابلیس و ایادی اش
هجوم آوردند
دست من بستند با دست بند و،
به سمت وسوی آن بوم ،
هجوم آوردند
دستشان پُرَست از رنگ سیاه
قلموها همه چکه میکند
از رنگ سیاه
میخواهند، همه تابلوام را رنگِ شب بزنند
میخواهند شادی محوگردد در رنگ سیاه
کمکم کنید و نگذارید، دست نحسشان ،
به آن بوم برسد
کمکم کنید که آنهمه شب ،
دست نحسشان ، به روزهای تابلوی من نرسد
کمکم کنید تا شادی بماند ، غم نه
کمکم کنید تا روز بماند ، شب نه
بگذارید بنشیند به روی آن گلستان ، شبنم
بگذارید گونه ی دخترکان زیبا ،
پُر شود چون گُل، در روزِ بدونِ شب، نَم
بگذارید پُرشود دنیا ز گُل
نگذارید محو گردد ، آنهمه گُل
چونکه با حماقت های ، آنهمه خُل ،
دیگر خالی میشود دنیا ز گُل
دست من بسته ست کاری بکنید
لااقل دست مرا وا بکنید
تا خودم حفظ کنم بومم را، که دنیای منست
دل من هم آنجاست ،
در درونِ تابلو
این تابلو ،
کل دنیای من است
بهمن بیدقی 99/2/23
بسیار زیبا و پر معنی است
دستمریزاد