سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        بی نشون

        شعری از

        اسماعیل سلیمانی(سوریا)

        از دفتر بی نشون نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱ ۱۵:۰۵ شماره ثبت ۸۶۱۱
          بازدید : ۷۵۷   |    نظرات : ۹

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر اسماعیل سلیمانی(سوریا)
        آخرین اشعار ناب اسماعیل سلیمانی(سوریا)

        محتاج نگاه توشدم مست بدنبال هوای تو شدم خسته از این دست که بر دست زدم نیست تورا هیچ نشان بر

        همه کردم نظری نیست کسی همچو تو زیبا و فریبا و چه خوش خنده منِ بنده که شرمنده از این دم که شدم

        خسته از این راه که بی توست ونیست از تو نشان هیچ، کجا با که توان گفت که من بی تو بمیرم و  بمُردم

        ونماند هیچ نشان از دل من هست هوای تن تو در تن من وای از این لحظه چگونه به تو گویم که در این دل زتو

        پیداست نشان  لیک تورا نیست نظر بر دل این خسته از این راه ، دمامدم به تو گفتم که تویی یوسف ثانی و

        تویی عطر اقاقی و تویی گمشده راه من خسته از این راه که بی توست ونیست از تو نشان هیچ ، زمان را به

        عقب راندم و آندم که تو ومن همه شب تا به سحر مست از این خلقت بی نقص دو عاشق ، دو مجنون

        ،دودلداده سرگشته حیران خرابات، بکشتیم همه سردیِ آن فاصله دور که نزدیک شد و یکسره خاموش که ما

        در بر هم خفته بُدیم و غم دل رُفته بدیم ، باز سبکبال شد آن دل که به جز هم دگرش جای نبودُ خبر از عاقبت

        کار نبود و چه فراموش شد آن لحظه شیرین و برفت از سرِ ما هوش و مدهوش همه خلق از این حادثه تلخ که

        ما دل بسپردیم به هجران و فراق و غم دوری، کنون روز و مه و سال گذشت و بنشستیم به یاد آن همه اوقات

        که بگذشت و نشد هیچ نـــشان از تو از مــن که شـدم خـسته از ایـن راه که بـــی تـوست  ونـیست از تـو

        نـشان هیچ .

        اگر بر دل این خسته رنجور نگاهی بنمایی و ببینی که دو چشمت به دلم نقش شد و وای از این بخت کج من که

        شدم دور از آن لوح که تصویر شده بر در و دیوار.                                                

        کنون با دل خود عهد ببستم که فراموش کنم یاد تو و نقش دو چشمان تو و وای صد افسوس همه خواب وخیال

        است وبعید است فراموش شود یاد تو از خاطر این خسته از این راه که بی توست ونیست از تو نشان هیچ.

         

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6