گاهی اوقات
گاهی اوقات دل از کُلِّ جهان می گیرد
پیشِ چشمت ، همه خاطره ها می میرد
گر چنین حال و هوایی یَقِه ات کرد ، بدان
عاشقی ، از همه آمار تو را می گیرد
گاهی اوقات رَهِ سینه کُنَد گم ، نَفَست
عشق بی معنی و بیزار شوی از هَوَست
حِسّ و حالی اگر اینگونه سُراغت آمد
شک نکن می شوی آزاد ، زِ بندِ قَفست
گاهی اوقات به هر کس نِگری بیگانه ست
هر حقیقت که تو آموخته ای ، افسانه ست
غم مَخور، چون شده روحت متعالی جانا
بِپَر از خاک که افلاک تو را کاشانه ست
آرزوهای تو گاهی چو سَراب است ، سَراب
نقشه هایت همگی نقشِ بَر آب است ، بَر آب
هیچ کس عارض تو نیست ولی می بینی
حال و احوال تو هر لحظه خراب است ، خراب
حتم دارم که شنیدید ، به هر مفسده ای
حکمتی هست که همواره ثواب است ، ثواب
دِه تو تغییرِ روش ، تا که سعادت یابی
وَر نَه هر لحظه دلت داغ و کباب است ، کباب
گاهی اوقات شود چیره به تو خشمی سخت
مسخ می گردی و بر قامت خشمت چون رَخت
پُرسشی ساده ولی ناب ، بگو خشم چه هست؟
دیگری خِبط کُنَد لیک ، تو گردی بدبخت؟
گاهی اوقات بلندی ، گَه گُداری پَستی
گاه در سوگی و گاها ، خوشی و سَرمستی
خوب یا بد همه زاییده افکار بُوَد
هر چه ترسیم کُنی در نظرت ، آن هستی
گاهی اوقات بَدَک نیست کمی دور شوی
با خودِ غمزده ات در طَرَب و سور شوی
ذهن خامُش کُنی از ، بندِ عقاید بِرَهی
عقل گردن زَنی و واله و مسرور شوی
گاهی اوقات اگر حکمت گاهت دانی
جای ظاهر دو سه خط سِرِّ مُعمّا خوانی
شوی آزاد زِ اندوه و غم و حسرت ، چون
بنده آنی همیشه که به بندِ آنی
علی احمدی ( بابک حادثه )
بسیار زیبا و آموزنده بود
دستمریزاد