در دفتر شعرم تلاطم شد
ردّ قلم ها این وسط گم شد
شب آمد و طبق روال قبل
مرد غزل غرق توهم شد
هر شب هوای خانه بارانی ست
دنیای یک دیوانه طوفانی ست
از اولش پیداست شعری که
مردی به دست خویش زندانی ست
یک مرد یک نامرد یک بستر
عمری که خوبش شد ملال آور
جسمی شکسته روح پژمرده
بی حوصله،بیمار، در پیکر
در سر هزار امّای مبهم داشت
بر سینه اش آواری از غم داشت
این سرزمین این شهر این کوچه
چیزی برای زندگی کم داشت
دنیا شبیه زهرماری بود
همدردی اش ،این زخم کاری بود
حتی خدا از پشت، پا می زد
وقتیکه غم، در فکر یاری بود
کابوس تکراری که سوزانده
از دیده یک دم خواب وامانده
هرشب گلو آزار میدید از
بغضی که چندین سال جامانده
مردی که روزش اشک و حسرت بود
دنبال یک شب خواب راحت بود
شاید نمی دانست، این تقدیر
همدست درد بی مروت بود
خیری نمیبیند از او جسمش
دلواپسی ها مانده در قِسمش
تلخ است این واقعیت تلخ
مردانگی اش مرده جز اسمش
این خط خطی هایم خیالی نیست
در شعرهایم شور و حالی نیست
هر مصرعش، هر بند، هر خطش
از واقعیت هام خالی نیست ....
#ایمان_اسماعیلی_راجی
درود بر همه اساتید و دوستان ارجمندم که به مهر می خوانید
از اساتیدبزرگوارم درخواست نقد دارم، سپاس گزارم🌹
فقط این مصراعتا کاهش وزن دارد حتما کلمه ای جا افتاده
"تلخ است این واقعیت تلخ" مثلا شاید بوده
(بس تلخ ، است این واقعیت تلخ)
موفق باشید