داری مدام کفر مرا درمی آوری
هرجا کلاه خواسته ام ! سر می آوری
سعی کرده ام در هر بیت یک ضرب المثل یا کنایه بیاورم امید که مقبول طبع لطیفتان واقع گردد
داری مدام کفر مرا درمی آوری
هرجا کلاه خواسته ام ! سرمی آوری
((وقتی بساط عیش خودش جور می شود))
باحیله یک بهانه ی دیگر می آوری
گوشم پر از نصیحت و وعظ است و بازهم
هی نطق می کنی و قند مکرر می آوری
گاهی به پیش آینه خود را مرور کن
با چشم خود بگو که پدر درمی آوری
گویند سوزنی به خود و نشتری به خلق
نشتر که جای خویش تو خنجر می آوری
یک شاخ گل زشاخه که چیدم بنام عشق
در بز بیار معرکه پر پر می آوری
ای باز با تو مرا آرزوست یک پرواز
در آرزوی من مثل ز کبوتر می آوری
با کس نگویم اینکه مرا همچو مسگری
تا گردنم زنند به شوشتر می آوری
فهمیدم اینکه قاب مرا خوب دزدیدی
کافر مرا به کیش خود آخر می آوری
دانم ز هر چه شعر و غزل در کف من است
لب باز اگر کنی!! تو بهتر می آوری
-------------------------------------------
مصرع داخل پرانتز از یک قصیده از فردوسی فراهانی میباشد
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر، تهیه به دستور میشود
گه جور میشود خود آن بیمقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بیاجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود…