چهارشنبه ۵ دی
عمر شعری از بهمن بیدقی
از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۲۳:۲۵ شماره ثبت ۸۵۴۲۹
بازدید : ۴۷۹ | نظرات : ۱۲
|
آخرین اشعار ناب بهمن بیدقی
|
عمر
آنجا ، سه چیز دیده میشد
جز آن سه ، هیچ ردّی ،
از کس دیده نمیشد
صحرا ، مجنون ، لیلی
لیلی که رفت ز صحنه
مجنون ماند و صحرا
لیلی گفت برمیگردم
مجنون هم صبر کرد خیلی
اما نیامد لیلی
آنوقت که رفت لیلی ،
مجنون جوان بود خیلی
دیگر ولی بعد از صبر،
پیر شده بود خیلی
...........................
صحنه عوض شد و رفت
دیداندازی دیگر
کوچه و دختر و درب
دختر، منتظر بود
چشمی دیده میشد ،
در لابلای آن درب
منتظر، از بهرِ ،
شاهزاده ای و اسبی
اما سفید باشد ،
نه اینکه هر نوع اسبی
اما سفید شد گیس اش
نه شاهزاده آمد
حتی نیامد اسبی
..........................
یک عمرهست ، ولاغیر
با خود چه میکنیم ما ؟
منتظر چه هستیم ؟
مهم خداست ، ولاغیر
گر عمر را دادی ،
رضای حق نستاندی
عمر را به باد دادی
دیگر توهستی و آه
تا ابدیتی محض
تنها دو یارِ بی کس
یک گوشه ای
ولاغیر
بهمن بیدقی 99/2/27
|
نقدها و نظرات
|
باسلام وعرض ارادت بزرگوار سپاسگزارم | |
|
باسلام وعرض ارادت بزرگوار سپاسگزارم | |
|
با سلام و عرض احترام آقای خوشرو بزرگوار همیشه نسبت به من لطف دارید سپاس بیکران | |
|
باسلام و عرض احترام بزرگوار ممنونم از همراهی ارزشمند و لطف بیکرانتان | |
|
با سلام وعرض ارادت آقای میاحی بزرگوار سپاس بیکران از لطف ومحبت بی پایانتان ایام به کام | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و جالب بود