درودها!
🌨🌨🌨🌨
در خانه ام ولی دلِ من جای دیگری ست
آنجا که یار، پیشِ رقیبم نشسته است!
مانندِ یک کبوترِ گم کرده لانه ام
آن هم کبوتری که دو بالش شکسته است!
🕊
بیرون خانه جشنِ زمستان به پا شده
بر چهرهء سپیدِ طبیعت، دو جای پاست
امّا عجیب این که مسیرِ دو ردّ پا
از هم شبیه قصّهء دلدار و من، جداست!
🌨
برفی نشسته روی درختانِ لُختِ باغ
در های و هوی و زوزهء بادی که می وزد
با آرزوی گرمیِ آغوشِ جفتِ خود
یک یاکریمِ یخ زده در لانه می خزد
❄️
آیینه ای تکیده به دیوارِ خانه ام
بر چهره اش غبارِ غم آلودِ سال هاست
هیزم پر است داخلِ شومینهء اتاق
یک قابِ عکس، شاهدِ رقصِ زغال هاست
🔥
آتش زبانه می کشد و گرم می کند
امّا به جای من، در و دیوارِ خانه را!
عکسی که نام بردم از آن، زنده می کند
در ذهنِ من تغزّلِ گیسو و شانه را
🌸
یک زن، که موی باز و رها روی شانه اش
همرنگِ خوشه های درخشانِ گندم است
دارد به دست، شانه و دندانه های آن
در موجِ گیسوانِ پریشانِ او گم است!
🌾
حسّم شبیه مردهء بی گور مانده ایست
روییده در دلم، تبِ گلواژه های درد
در اوجِ ناامیدی و تنهاتر از خدا
من هستم و خیالِ تو و این هوای سرد!
☃️
محمدعلی سليماني مقدم ۲۹-۱۰-۱۳۹۸
❄️😢❄️😢❄️😢❄️😢❄️😢❄️
🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨
بسیار زیبا و سرشار از احساس بود
دستمریزاد