هیهات
شب و خون
شب و درد
شب و زخم
شبِ اشک و ماتم
و شب شکستنِ دلها
قدر است
و انزوایِ کودکانِ گرسنهی محرومِ کوچههای
تنهایی و بی کسی .
قدر است
و دستهای تهی و نحیفِ مسکینانِ خشکسالی
حیدر دلم ،
نالهی درونِ سینهی علویان را میشنود .
هنوز او در کنار ما هست .
کاسهی شیر بیاورید .
همه حق دارید ،
امّا دستانتان نباید بلرزد .
ای قوم فراموش شدهی گلهای محمدی !
خودتان را نگه دارید !
مراقب پیش پاهایتان باشید !
هنوز ناکسان سنگاندازی میکنند .
نگذارید نبضِ احساساتتان بایستد .
احتمال انفجار بغضهایتان زیاد است .
بدانید که . . .
نسل ما از پشت خنجر دیده است .
راه را باز کنید !
بگذارید حَسَنِیین بیایند .
ابن مُلجَم مرادی را فراموش نکنید !
به او شیر دهید ،
سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی
سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی
هیهات . . .
هیهات . . .
بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت ؟
بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت ؟
هیهات . . .
هیهات . . .
فُزْتُ و رَبِّ الْکَعْبَة
فُزْتُ و رَبِّ الْکَعْبَة
باقر رمزی باصر