زلزله
صف پیوسته ی آن مورچگان
یکباره پریدن همه پرندگان
ترسیدنِ یک جنگل، ازجانوران
خبر ازحادثه ای تلخ می داد
فقط انسان خواب بود
فقط او بود که توانایی نداشت ،
خطر را حس بکند
او اگرچه مغرور، ولی حساس نبود
پس طبیعی هم بود که حساسیتی ،
قبل از این واقعه ی تلخ ، زخود نشان نداد
آن فرارِ دسته جمعی ، که همچون برق بود،
خبر از غرش بس مهیبِ رعدی می داد
مدتی بعد که لرزید زمین
با ترسِ خود ، انسان تازه فهمید
که ترسید زمین
شاید که زمین ، به کابوسی پرید
ولی هرچه بود ،
خبرازحادثه ای بد می داد
ترسی سهمناک، دلِ گُنده ی زمین را ،
بس تکان ها می داد
اما آن دل را ، با آن عظمت ،
جزخدا کسی دگر، تکان نمی داد
آری آن زلزله بود
وقتی آمد ، ناشی ازآن ، همه جا ولوله بود
همه جا بیداری ، همه جا غلغله بود
همه پس لرزه ها انگار، همه اش یکدله بود
ولی انگارجای لرزش درست، زیر آن دهکده بود
چونکه نیمه های شب، در دهکده ی خواب
چند ثانیه قبل ، همه چیز بود
ولی چند ثانیه بعد ، جز خرابی و مرگ ،
دگرهیچ چیزی نبود
فقط یک تن بود ،
زنده مانده بود
او هم درتاریکی ،
درمیان آن حیاط ،
درکنار آن حوض ،
که لبه اش پر بود از شمعدانی
مشغول به خواندنِ ،
نمازِشبِ شیرینی بود
فقط او و حوض و شمعدانی و،
چند ماهیِ رنگی
همه آن چیزی بود
که زنده مانده بود
بهمن بیدقی 99/2/19