جمعه ۲ آذر
کو من که نمی بینم ؟! شعری از کامیار کریمی
از دفتر سیاه و سفید نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۱ ۲۱:۴۵ شماره ثبت ۸۴۹۷
بازدید : ۸۴۱ | نظرات : ۳۰
|
آخرین اشعار ناب کامیار کریمی
|
کو من که نمی بینم، در شهر بجز خنده!
غم مرده و در دلها، شادی شده پاینده
کو من که نمی بینم، ظلمی به سر مظلوم
گردیده عدالت چون، خورشیدِ درخشنده
کو من که نمی بینم، ناراضی از این اوضاع
ناراضی اگر باشد، عقلش شده کاهنده
کو من که نمی بینم، در چهره ی این مردم
اندوه نهانی که، روح از تنشان رانده
کو من که نمی بینم، چشمان پر از دردی
زل زل به غذایم بود، محتاج به پس مانده
کو من که نمی بینم، آن کارگرِ خسته
سگ دو زده هردم باز، در نان شبش مانده
کو من که نمی بینم، افکنده سرِ مردی
نزد زن و طفلانش، پر کنده و شرمنده
کو من که نمیبینم، رنگ می و بدمستی
واز حیله ی بیگانه، افیون شده بالنده!!!
کو من که نمی بینم، بیکار که کارش شد
با لول و نی و بافور، دمّان و نوازنده!
کو من که نمی بینم، درمانده زنی بیوه
بهر شکم نوزاد، تن گشته فروشنده
کو من که نمی بینم، آن ساعدِ پُر گوهر
کز کتف جدا گشته، با تیغ رباینده
کو من که نمی بینم، برنای جوانمردی
در بند که پرپر شد ، چون بوده نویسنده
کو من که نمی بینم، دی رهزن و چاپنده
امروز شده قاضی، سردار و نماینده
کو من که نمی بینم، صد وعدۀ سر خرمن
یابو چو گذشت از پل، تکذیب ز گوینده
کو من که نمی بینم، در کل جهان جایی
خوشحال همه بیمر، با دولت ارزنده!
کو من که نمی بینم، سودی ز فزون حرفی
جز آنکه بخوانندم، لاینده سراینده
کو من که نمی بینم، امروز شوم بینا
پس زنده به فردایم، امید به آینده
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.