نیمه کاره
گفتم بیکارم ، بِرَم عاشقی کنم
عاشق شدم و دل میسوخت، ازخوشگلی ات
ولی با رفتنِ تو
همه ماند، نیمه کاره
برای نمازصبح ، دل برخاست
ولی با افاده های مُخِ پُر غفلت و خواب
وَ هجوم نورخورشید ، برای قضا شدن
دو رکعت نماز هم ماند ،
نیمه کاره
دل من روزه گرفت
حتی تا دقایقی قبل از اذان
ولی با غیبتِ این زبانِ نادان ،
از تو و بی رحمیِ تو
که به رفتنت ، مرا کردی فنا
آنهمه ساعت، ریاضت هم ماند
نیمه کاره
من بنایی درکنار دریا می ساختم ،
از یک عشق
داشت زیبا می شد
ولی با رفتنِ تو ، انگیزه ام پرید
آن بنا هم ، اینک ماند ،
نیمه کاره
رفتم گوشهای در خلوت ، تا حداقل ،
خطی بنویسم
یک مُشت ، خطّ وخطوط و انحناء ،
باقی ماند روی ورق
ولی بی نقطه
همه ی حوصله ام ،
همچون شیرجوشی و شیری بر فرازِ آتش ،
سر رفت
همه ماند، نیمه کاره
رفتم نقاشی کنم ، رنگ کم آوردم
رنگ های خام بود !
ولی رنگهای اصلی ام ، در تیوپ نبود
نقاشیِ پرتره ات هم ماند، نیمه کاره
رفتم شعری بنویسم ، مِعر شد
خواستم دلنوشته ای بنویسم ، گِلنوشته شد
بدن خاکیِ من ز فرط گرما ، پُر ز عرق
تبدیل به گِل می شد
همه گِل ها شُل و وِل ،
چکید بر روی ورق
دل نوشته ام هم همه ماند ، نیمه کاره
گفتم بنشینم مثل یک بچه ی آدم ،
مثل همه ، زندگی ام را بکنم
ولی با سلام یکباره ی عزرائیلِ پاک
فقط ناکامی ماند
زندگیِ درهم ام هم همه ماند ، نیمه کاره
بهمن بیدقی 99/2/16
موفق باشید