بار الها ز غـم ایـن دل غـمـخوار، بـگو تا چه کنم؟
آرزویــی کـه هـمـه رفـتـه سر دار ،بگو تا چه کنم؟
رخ زیـبــای چــو مــاهـش هــمــه در چـشمـم بـود
عکس او مانده به روی درو دیوار ،بگو تاچه کنم؟
مـــن گـــمـــان داشـــتــم آخــر نــظـری خـواهـد کرد
زار و افسرده دویدم پی دلدار ،بـگـو تـا چه کـنـم؟
آه مـن روی تـن آیـنـه کـم نـیـست ولیکن او هم
طـبل رسوایـی مـا زد سـر بـازار،بـگو تا چه کنم؟
دل گهی دلخوش وصل است وگهی زار و فکار
خسـته گشـتـم من از ایـن کـار،بـگو تـا چه کـنـم؟
دردم از دوری یـار اســت و دلــم در تـب و تـاب
کـی رسـد طـبـیـب مـا بر سربیمار؟بگو تا چه کنم؟
هــر چـه دنـــیـا بــه مــن آمـوخـت هـمـه عـبـرت بـود
هرچه هم داده گرفته است به اصرار،بگو تا چه کنم؟
خـــواســــتــم تــا کــه بــگـــیـرم بـبـرم ، لـیـک نـشد
هـمـه عـمـر شـدم حـسـرت دیـدار ،بـگـو تا چه کنم؟
آری " آپــو " ســفــر عشـق چه زیبـا و خوش است
گر چه سرشار شده از غم و اسرار،بگو تاچه کنم؟
"آپو"
عبدالله صادقی ۷اردیبهشت ۱۳۹۹
دستمریزاد