سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    به حکم آدمی در امان نیستی

    شعری از

    گیتا باقری

    از دفتر ادمیزادی گم می شود ! نوع شعر مثنوی

    ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۸:۴۴ شماره ثبت ۸۴۴۸۵
      بازدید : ۵۴۰   |    نظرات : ۱۶

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه

    برنا دوستانی تن به دو     ز روستا تا چشمه کردند بدو
    چو تاریکی بستند چنین عهدی
      سپید ، هوشیار شدند پیش از هر فردی
    ز خانه و ابادی ها اندر گذر 
      تا دشت و کبودش افسار الحذر 
    نه جبری در میان و هیچم جزا 
    تنها رفاقت بود و پیمان وفا
    چندی چشم طبیعت خواب بود
    همی ز تماشای دو تپش حیران بود 
    یکی دست به زانو ، دیگری جان بر زمین 
    مانند فراری ز دست مجنونی به یقین 
    خورشید و خلقت ، همه شد گفت و پندار و گمان 
    کین پگاهی کی رهاند بستر خوش ؟ مگر دیوانگان 
    دو عطشناک ز چشمه چشیدند   
    چون چهره خود در اینه بدیدند
    اندیشه لغزید همی میان جعد   
    چون بدید پهنه ای همانند رعد
    افتاد زان ارتفاع ، غرق شد 
    چنان تشنه که اب چشمه زرد شد 
    اولی دهان بگشود و بگفت 
    ز زلالی اب باید شنفت 
    هر که دوای زشتی را نیاز 
    بدرقه ی راه دور و دراز 
    یک یاره حتی گر صد جدایی 
    نه صلب و سخت و نه هم باد رهایی 
    دومی بگفت سخنی در ادامه 
    که خوی ز خود نه شکلی و نه طعمی و نه رنگ به جامه 
    ولیکن می شود به هر قالب مشتی ، شاید مزدور 
    می شود به هر تندی و تلخی ، به مرور 
    با گذر گرما و سرما ، بی اراده تغییر منش 
    می پذیرد هر سیاه و سفیدی بی گزینش 
    آب هم نگرخویشتن را چنان وارونه 
    که خود را گفت ؛ کیست این نقش و گونه ؟
    به حکم آدمی در امان نیستی 
    هر چند بی رنگ و بوی و خمیده زیستی 
    ۸
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    عباسعلی استکی(چشمه)
    شنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۲۱:۲۲
    درود
    زیبا بود خندانک
    محمد حسین اخباری
    يکشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۴:۱۷
    موفق باشید
    خندانک
    علیرضا خوشرو
    شنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۶:۵۱
    سلام...
    بسیار زیبا..‌
    زنده باشید و خندان‌‌.
    .....‌‌‌
    🌹
    محمد باقر انصاری دزفولی
    شنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۷:۱۴
    باعرض ارادت
    شاعر بزرگوار
    قلمتان همیشه جاودان بادا
    شاعر بزرگوار
    خندانک خندانک
    رضا عزیزی (رهگذر)
    شنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۹:۲۴
    درودهاااا خندانک خندانک
    قلمتااان نویساااا خندانک خندانک
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    شنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۵:۰۰
    درود شاعربانو باقری گرامی خندانک
    بدون شک شخصیت انسان از تاریخ و جغرافیا و طبیعت و فرهنگ و اقتصادِ محل تولد و رشدش تاثیر میپذیره، ولی این تاثیرات تا حدود زیادی قابل تغییر، و یا لااقل قابل تعدیله. و دقیقاً بند و زنجیر روح انسان همین هاست که بیشتر انسانها قادر به رهایی از اونها نیستن، ولی این تاثیرات و بندها تا حدود زیادی قابل تغییر، و یا لااقل قابل تعدیله، و انسان میتونه با تلاش و کوشش، و گزینش راههای مناسب و متناسب، به شخصیت انسانیِ شایسته ای دست پیدا کنه، و درواقع انسان میتونه انسان باشه، چنانکه موسی در دربار فرعون موسی شد، و پیغمبر در شرایط سخت یتیمی و فقر، خودش رو پیدا کرد و به قله های کمال رسید خندانک

    داستان کوتاه: خودآ

    مرد، كوله بارش را برمي دارد و راهي كوهستان مي شود. سالهاست كه او در جنگل زندگي مي كند. زندگي در جنگل، چندان هم خالي از لذت نيست، پاي در آب خنك رودخانه گذاشتن، صداي آواز پرندگان، و بوي عطر درختان جنگلي، لذتي وصف ناپذير دارد و مرد قدرشان را خوب مي داند، ولي رنج عميقي هميشه قلبش را آزار مي دهد: رنج بي همزباني.

    گاه، غبار از پنجره ي كلبه اش مي زدايد و به دوردستها چشم مي دوزد، به جايي كه همه ي درختان به هم مي پيوندند و آسمان شروع مي شود. آنقدر پشت پنجره مي ايستد تا موجي از بيكرانه هاي خيالش مي آيد و غرقش مي كند. آنگاه تصويري از زيبايي محض در حافظه اش نقش مي بندد. به خودش كه مي آيد، دلش مي خواهد آنچه را ديده است براي همه تعريف كند ولي نمي تواند.

    نه ساكنين جنگل زبان او را مي فهمند و نه او زبان آنها را، نه آنها چيز زيادي از او مي دانند و نه او از آنها. پيشترها، گاهگاهي كه غيبش مي زد، ساكنين، تمام بعد از ظهر را دنبالش مي گشتند و شب كه مي شد به اين نتيجه مي رسيدند كه او مرده است، ولي با برآمدن آفتاب، مرد دوباره پيدايش مي شد و بي آن كه كسي بفهمد او كجا بوده است، همه چيز دوباره عادي مي شد، ولي اكنون چند سالي مي شود كه بود و نبود او ديگر به چشم هيچكس نمي آيد...

    مرد با قدمهاي خسته به كوهستان مي رسد و از بلندترين كوه آنجا به سختي بالا مي رود. خورشيد در حال غروب كردن است و شبح غول پيكر كوهها هرلحظه رازآلودتر و ترسناكتر مي شود. نفسي تازه مي كند و نگاهي به درّه ي عميق زير پايش مي اندازد. آرام آرام همه چيز در سياهي مطلق فرو مي رود و گم مي شود. تنها چيزي كه هنوز پيداست، صداي خس خس نفسهاي اوست. مرد از اعماق روح خاك آلوده اش بهترين كلماتي را كه مي شناسد انتخاب مي كند. سپس با سرفه ي دردناكي راه گرفته ي صدايش را مي گشايد و با تمام وجودش فرياد مي كشد:
    "دوسِت دارم."
    سپس چشمهايش را مي بندد و به بازتاب صدا گوش مي سپارد:
    "دوسِت دارم... دارم... رَم... رَم... رَم"
    گوشهاي مرد صداي آشنا را با لذت تمام مي بلعد، و مرد پس از مدتها لبخند مي زند...

    پي نوشت:
    تمام جهان، بازتاب دو كلمه است: "دوستت دارم"...(م.فرياد)

    ممنون بخاطر شعر تفکربرانگیزتون خندانک
    باغ آرزوهاتون پرمیوه خندانک
    ایمان اسماعیلی (راجی)
    ایمان اسماعیلی (راجی)
    شنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۵:۱۰
    درود استاد
    ممنونم از این توضیح و داستان زیبا🌹
    ارسال پاسخ
    ایمان اسماعیلی (راجی)
    شنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۵:۰۹
    درود برشما
    زیبا بود
    زنده باشید به مهر 🌹
    زینب بویری (خزان)
    شنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۸:۱۳
    درودشاعربانو خندانک
    زیبابود خندانک
    جلیل میاحی
    شنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۹:۳۶
    درود مهربانو گرامی 🌹
    زیبا و دلنشین بود
    پیروز باشید و سرافراز🙏🌹
    گیتا باقری
    دوشنبه ۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۲۱:۱۱
    ممنون از وقتی که گذاشتید و توجهی که داشتید . سپاس فراوان
    عارف افشاری  (جاوید الف)
    پنجشنبه ۲۶ تير ۱۳۹۹ ۱۷:۰۰
    خندانک
    الناز حاجیان (مهربانی)
    جمعه ۲۷ تير ۱۳۹۹ ۱۳:۰۲
    درود عزیزم خندانک خندانک
    ابوالفضل زندیه شاهین
    جمعه ۲۷ تير ۱۳۹۹ ۱۴:۴۰
    درودتان زیباست خندانک
    مانی صبوری
    شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۰ ۱۶:۰۷
    حفظ قالب های شعری کهن بسیار مهم هست..درود بر شما
    مانی صبوری
    شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۰ ۱۶:۰۸
    پیام متنتون عالیه..چه تعبیر زیبایی خندانک خندانک خندانک خندانک
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0