سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 20 فروردين 1404
  • روز ملي فناوري هسته اي
  • قطع مناسبات سياسي ايران و آمريكا، 1359 هـ‌.ش
11 شوال 1446
    Wednesday 9 Apr 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

      چهارشنبه ۲۰ فروردين

      حــقــیــقــت زمــان

      شعری از

      سحر,د(آریایی)

      از دفتر اشــعــار قــلــم نــیــمــه جــانــم نوع شعر

      ارسال شده در تاریخ جمعه ۳ آذر ۱۳۹۱ ۲۰:۴۳ شماره ثبت ۸۴۲۰
        بازدید : ۹۶۷   |    نظرات : ۱۴

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

       

       


      امشب قلم بی صدا می گرید و تو را می نگارد ... 

      فاصله ی من تا تو ... 

      هزاران ثانیه ،هزاران لحظه ،هزاران نفس

      کاش می شد زمان را درنوردید،تا به وادی عشق رسید

      تا ... به تــــو رسید

      من برشانه ی تکه ای از زمان زاده شده ام که گویند ،عصری ست پر رفاه

      عصری که آرامش بهشت را طعنه می زند !!

      اینجا می توان از آبی نوشید ، که بسیار از آن آبی که لبهای عزیز تو ،  تشنه ی آن ماند گوارا تر است . 

      اما در حسرتم ، در حسرت آن زمانی که چون تویی را در قلب خود نهان داشت . 

      در حسرتم ، در انتظار ، در جستجوی یک اکمل 

      اینجا ، در این حوالی ، همه می خندند ، همه خوشند ... آهـــــان  ... زندگی می کنند ...

      .

      .

      در حقیقت خود گمـــــــند .

       نام این دیار شهر گمشــــدگان است . 

      آآآآآآآآآآآآآه از کثرت انسانهای پوشالی ... 

      .

      .

      تو را یافتم . در لا به لای زمان . 

      تویی که حتی در آرزو و رؤیاهای من نمی گنجی . 

      تویی که تمام احساس و روح و قلبم ، در برابر عجز زبانم از وصفت در  حیرتند

      پیوسته گذر لحظه ها ... چون لحظه ی آواز باد در کوچه های شهر، در مژده ی نزدیک شدن به دیدار باران ، آرامش و امیدی برای بگذشتن  از

       لحظه های تاریک و رسیدن به انتهایی بکر بوده است

      اما حال ... 

      گلایه دارم ، از زمین و زمان ، از آشکار و نهان

      از تو می پرسم  

      چرا نباید زاده ی تکه ای از زمان باشم که تو زاده ی آنی ؟

      چرا نباید عطش جستجویم با دیدن عطش لبهای خشکت سیراب گردد ؟

      زمانی آرزو کردم کاش در عصر من بودی . 

      نگاه کــن ... 

      چه خراشها که برای تو به جان نمی افتد ... 

      چه اشکها که به نام تو ریخته نمی شود ... 

      به آمال و نگاه طفلانه ام می خندم

      نــه .. دیگر این آرزو در آسمان خیالم قدم نخواهد گذاشت . 

      آری ، دگر دانستم ... دود های سیاه آسمان این حوالی  

      هزاران بار رقیق تر از آن آسمان رو سیه ای ست،که در آن کوی بلا دیدی

      .

      .

      آآآآآآآآی ..

      کوفیان زمان در کراهت و جهل خویش ، هنوز زنده اند

      وااااای از نقاب زشت و کَریه و نفرت انگیزشان

      .

      .

      آری گویی گر بر شانه ی هزاران زمان و جهان دگر زاده شوی ،  

      بیش از هفتاد و دو ستاره ، در آسمان تنهایی ات نخواهی یافت  

      همانگونه که در میان این آشفته بازار و غلغله ی عشق بازی ... 

      مهدی تو ، جز سیصد و سیزده ستاره نخواهد داشت ...

       

       

      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1