جمعه ۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب سحر,د(آریایی)
|
چه بی رحمانه نشاندی مان
در سرود سوگ و اندوه گزاری ات
بوی بد باور می آید
و پذیرش را جبارانه
تحمیل می کند..
تو خود خوب می دانستی
از پذیرش های اجباری..
بدم می آید
به یاد داری می گفتی
بن بست ها
فرو ریختنی اند
نشدها مردنی ..؟
نگاه کن
حق با من بود
تو دیگر بر نخواهی گشت
و این " نَشدِ " فرونریختنی
چگونه
قد علم کرده
و رجز خوانی می کند
وحقیقت نبودنت
چه منفورانه
بر بُهت من می خندد
این است بن بستی
که انتها را آموزگارانه
تعلیم می کند
چه ناتوان به زاری نشسته ام
به اشک ..
و خواهرانه هایم را برایت مویه می کنم
.
.
از آن روشنی آسمان بلند
و از آن شب پره هایی که به سوی آن گریختی
از آن فراسوی زندگی
به من
وعده ی دیداری بده
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.