چهارشنبه ۷ آذر
زندان شعری از سید هادی محمدی
از دفتر غزلیات نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۳ فروردين ۱۳۹۹ ۱۹:۱۰ شماره ثبت ۸۳۹۹۳
بازدید : ۷۰۹ | نظرات : ۳
|
آخرین اشعار ناب سید هادی محمدی
|
مانند یک اعدامی در بند، گم کرده ام حکم امانم را
قلبم به روی خاک افتاده ، اما چَریدی استخوانم را
میکارم این خودکاررا در مغز ، شاید برویدشعری از جانش
دیگر درونم پُر ز خالی هاست، از ریشه سوزاندی زبانم را
همسان طفلی بی پدر هردم، سقط جنین کردی غزلهایم
من هم میان سیمِ این گیتار ، با زخمه ای بستم دهانم را
آغوش تو دُکّان نامردی است ، بردستهایت فندکی روشن
با تکه چوبی خشک و بی مقدار ،آتش کشیدی آسمانم را
هرشب برایت اشک می ریزم، بلکه بنوشی غصه هایم را
اما تو یک جرعه ننوشیده، یکجا شکستی استکانم را
سر روی دوشم وزنه ای ناجور، درفکر کشتار تن خویشم
من تارو پود سایه ات بودم، در هم تنیدی جسم و جانم را
سرگیجه دارد الکل ازحالم، خوابیده لالایی به روی تخت
هم صحبت آیینه ها گشته، طی کرده ام فصل جوانم را
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
دستمریزاد