نقطه ضعف (با اجازه از حضرت حافظ)
سالها دل طلب عشق او ازمن میکرد
وقتی واصل شد به آن ، شبانه روز ،
بر من نفرین میکرد
وقتی هم می گفتم :
خودت بودی او را ، ز من خواستی اش
میگفت آن مغز، درون سرِ وامانده ات ،
پس چکاره است ؟
گفته باشم !
هرچه گفتم باید تو عمل کنی ؟
شاید گویم به تو خود را به درونِ چاه بیانداز ،
می اندازی ؟
گرچه انداختی !
می خندید ومیگریست یکریز،
مسخره بازی میکرد
خلاصه من را بدجور، گیرانداخته بود ،
ولی خودش ،
یکریز مغلطه ،
پشتِ مغلطه ها میکرد
آن عشق دروغین هم که نگو ،
همه نقطه ضعف ها که درش بود ،
مرا متهم به آنها میکرد ،
دائماً شبانهروز،
سرم را ،
با پتکِ شماتت هایش ،
له میکرد
اوهم نقطه ضعفِ من را،
بخوبی فهمیده بود
میدانست چقدر قشنگ ونازست !
- منهم عاشق زیبایی -
اینچنین بود که روزگارم را ،
همچنان مرغ سوخاری می کرد
منِ دیوانه ی بر پیشانی، مُهرِ مجنون زده هم
با آنهمه جِلِزوِلِز
دلباخته ی قشنگی اش بودم و،
هرکار بدی او می کرد ،
دل ام ، خود را به آن راه میزد
مثلِ خُل ها، بی هدف میچرخید ،
سوتِ خودش را میزد
تا عاقبت ،
درآتشِ عشقش ،
جزغاله شدم سوختم
خاکستری ازمن ، جا مانْد ،
باد هم ، سربِزَنگاه رسید
خاکسترمن را او گرفت به دست خود ،
مثل بذری که درون مزرعه پخش کنند
دیدم اش پخش به ،
اینسو و آنسو میکرد
ظاهراً باد هم به درون ، کِرمی داشت
میخواست دیوانه ای چون من ،
باز برویَد ازخاک
که چنین زرعِ خطایی ،
بی محابا میکرد
بهمن بیدقی 99/1/13