می سرودم کربلا را برفراز نیزه زار
گل دمید ازنیزه هاآن روز هفتاد و دوبار
صحنه اوج عروجی برفراز نیزه بود
این شهادت نامه از خورشید باشدیادگار
می نویسم از فرات وساقی دشت عطش
چشمهای خیره مانده درسراب انتظار
نی ؛ نواسرداده امشب درنیستان دلم
در فراق کربلایم بینوایی بیقرار
مشگ ودستان وفا برخاک وخون غلطیده اند
غنچه خون می نوشداززخم گلودرتشنه زار
باحدیث تیرومشگ وآب واشگ ودست وسر
این مصیبت نامه رابا مابخوان اندوه بار
پیکر خورشید عریان زیرسم اسبهاست
صوت هل من ناصرآید درغباری تلخ وتار
دشت خونین وگلوی آسمان درچنگ بغض
گریه را از سرگرفته ابر غمگین بهار
دجله دجله درزمین جاری شده خون عطش
آب دراین دشت نا یاب است ای باران ببار
آسمان تصویر کرده آفتابی سرخ را
در نگارستان گیتی ازنگاری ماندگار
درغریب آباد غم با آه و حسرت سوختند
سینه های بیقرار وخیمه های سوگوار
قافله درهجرتی سخت است با پیغام خون
همرهان بی یاردراین راه ودشمن بیشمار
آتشی افتاده امشب بر غزلهای غریب
واژه هاسرخند همچون لاله های داغدار
دیماه 88