جهاني پر ز احوالِ خوش و بويِ بهار
لعبتي چشم اندرونِ ناز و احوالِ بهار
صحبتي دارم كنون با خالق اين انجمن
ثابت خوش اختيار و صاحب هرانجمن
شاه شاهان و بزرگ صاحبان
نامي نامان تماما جاوِدان
اي تكبر كبريا رويت جمال
اي تو نور و نور تو در هر محال
مستِ مست و نو بهار و شعله ي دهر زمان
ساقي مطرب نشين و باده ي هر دو جهان
اي كمالت صحبت محفل نشينانِ دخان
قاهر و قهري به بدكِردِ تمام مردمان
در ميان كوچه اي زير پر اين آسمان
نور شمسُ وَّ الشِّتاء و گرمي و آهِ زمان
كودكي نازك نهال و پر طراوت در خسوف
مادري پير و جوان رويش به مانند كسوف
خيرگي چشمانِ زارش اشكِ پنهاني به پشت
روي كودك آذرخشي نافِ آهويش چو مشك
بي پدر لايملكون بي سر پَنَه
خواهر برگ گلش ابريشم تن بي پَنه
حمد ربّ و ذكر رزّاق زمان برلب فزون
لاجرم دردي به دردش صد كنون
فاخرو پاك و تنش بي دستِ زن
لمس هر جنبنده اي بي سر قدم بر وي به تن
از سر ناسازيِ سازِ بلند اين جهان
روبه درگاه و نگاه فاحش اين مردمان
اين كنون نامت بلندا كرده است
شيون مرگ عزيزش روبه نامت كرده است
تو كجا نامت كجا سمع جهان تو كجا
من سلام و تو نهان و روي گرم تو كجا
سوي آن قصرِ بلاگير و صداي قهقهه
صحبت نان و نمك با بي شرابي لهلهه
تشنه لذت گوارِ كام تلخ حاكمان
قدرت شيرين نما و نوبت نوباوگان
لذتي همچون بهشتِ جوي نحل و شير و من
روزيِ سلواي مفت و نعمتي بي چون و چن
شهوتي از روي دلسيري به تن
نقشي بي اصل و نصب صورتْ وَ تن
عينِ چون حورالدوعينِ مستِ بد
پيكرِ پروين مثل بد مستِ بد
اين لباس فاخر و اجمل جمال مردمان
تو بدادي بر دودست بي همه كس مردمان
كنده و ريشه ندارد دود اين نا مردمان
هرچه دود است از بر خار و خَسَك بي دم دمان
شعله ي هيمه همه سردو صفايش بي فروغ
اين همه آتش ز پاي خار صحراي دروغ
مرد مردستان ميان قبر قبرستان شده
اين دغل مردان همه البس دگر مردي شده
سوي اين سو جنتي بي بته و لذت فزون
سوي آن سو دوزخي با آتش و فقري فزون
نا كجا آبادِ عقل و منطق و كودك بفهم
سر كجا كوبم كه كودن را بفهم
حرف آن گل پيكرِ فاحش به جبر اين زمان
لذت اين فاحشه بيخ و بن جنت مكان
كودك همچون خسوف و مادرش ظاهر كسوف
لعبت دردانه ي اين باطن صدلا كسوف
دل بريدم از جهان و نافس عماره اش
سر بريدم اين جهان را با همه كفاره اش