سکوتِ بره ها
روزی از روزها چند گَله گرگِ پلید
گذشتند از کوه ها و دره ها
بو نبرده بودند ازعاطفه ،
درونشان مهرومحبت مرده بود
خود را بزرگ میدیدند و،غیرِخود را ذره ها
تا اینکه از بالای کوه دیدند ، دامها و گله ها
قِل خوردند ازسراسیمه گی از بالای کوه
همه راچوب می دیدند وخود را، مُدَوَر ارّه ها
مثل وحشی ها ریختند، میانِ پیک نیکِ گله ها
چوپانها رشادتها نمودند ، با شلیکِ اسلحه ها
سگهای گله هم ، با ایثارها
اما نامردها دزدیدند ، ناتوان ترها و بره ها
همه جا پُرشده بود ، از زوزه ها و نعره ها
همه شان جوع شدند، وَضعیفان لقمه ها و بلّه ها
انتخاب میکردند بره ها را ازمیان فله ها
خیلی ها را باخود بردند ،
با وقاحتهایی پست و حربه ها
دندانهای تیزشان ،
ازگوشت گذشت و رسید ، به دنده ها
هرچه تنیده بودند چوپانهایشان ،
همه رشته نمودند، آنرا مثالِ پنبه ها
به تمامیِ گله وچوپان وسگ زدند ،
با بی رحمیِ تمام ، دمادم ضربه ها
کم بود که به حیله گریختند ، ازبند رسته ها
گرچه خونهای شناور کم کم میشد
بر بدنهاشان لخته ها
زمین پر بود از اجساد و از دست، رفته ها
همه گرگ ها به هم می آمدند ،
چون دربها و تخته ها
وقتی بردند همه چیزی که خواستند !
باقی ماند، چوپان و سگ و از دام ، خسته ها
آنها که دیگرخوف باعث شده بود ،
تا به هرصدا بترسند دیگر، چون مار گزیده ها
آنچه دیدند درخاطرشان ماند
همچون آفت زده ها
همه دشت پُر شد ،
از خیل وحشت زده ها ، ماتمزده ها
فقط گله هایی کوچک ماند ، دمق
همچون دردمندان و، درمانده ها
در مسابقه ی زندگی ، نمیدانم چه بگویم !
برنده ها یا بازنده ها ؟
دیگر سیل اشک بود برگونه های چوپانهایشان
از دیدنِ آن بازمانده ها
دیگر فکر و ذکر چوپانها چوب بود ،
یاد گرگ ها هم رَنده ها
رفتند تا جمع کنند باقیِ گله را
اسمشان را گذاشتند : خوش شانس ها و زنده ها
مانده های آن ماجرای تلخ ، از نرها و مادهها
زیرِلب ، همه نفرین میکردند بر آن درنده ها
چند لحظه، همه جا خاموش شد
از قاتل ومقتول و قتاله ها و عربده ها
ناگه با صدای شلیکها امید ،
برگشت بر دلهای ریشِ آن بازمانده ها
مردانِ دهات با هجوم یکباره شان
بر تنِ گرگها ریختند ، لرزه ها
تک تکشان را کشتند
همه ی آن حریصان و هرزه ها
همه جا پرشد از انتقام و ، بسی جُربزه ها
همه طعمه ها ، ازدهانها افتاد
امنیت بازآمد به دهکده ها
دیگر از شیرینیِ امنیت چشیدند، مزه ها
باقی مانده بود، چند بره ی پرصبروتحمل
همه تیمار کردند زخمهاشان را ولی ،
همه تارهای صوتی شان دریده بود
از فشار دندانهای همچو خنجر، برحنجره ها
ترس و جراحت باعث شده بود
همه آن شیطون بلاهای زیبا تبدیل شوند
به بره هایی آرام و،
بع بع های زیباشان به سکوت
مرتعی ماند بالباسی ازمخملِ سبزِعلف
وَ سکوت بره ها
بهمن بیدقی 99/1/7