« راستي و صدق »
دلخواه ما به خواهش، دلِ ديگران گذشت
گر شاد بود اين دل وگر غم بُدش1 گذشت
اين دل هميشه خون جگر بود ، قوت آن
تا با رضاي خالقِ كون ومكان2 گذشت
اين دل هزار مرتبه ، بغضش فرو نـشاند
تا راه راست را بنمود ، از ميان گذشت
افتادگي بِـجُست دل من ، زِ خاك راه
عمرش به زير پاي جفا پيشگان گذشت
اين دل ، به آشنايـي مردم اميد داشت
ظلم و ستم بر اين دلم، از آشنا گذشت
با حرف حق و راه حقيقت ،هر آنكه رفت
پامال خاك راه شـد و نارضـا گذشت
اي بسا چون من و تو،در اين بساط3 خاك
درويش و پادشاه و گـدا ، آمـد و گذشت
فرماندهان مُلك زمين ، با سـر و صـدا
در وقت مرگ،دست تهي وبي صدا گذشت
فغفور چين4 و رستم ايران و زال زرد
در هركجا و هرچه دلاور بُدن5 گذشت
اي دل هـزار مرتبه گفتم : به هوش باش
راحت اگر بُدي و گـر در بلا ، گذشت
يكسان شود ، در عاقبت اين آرزوي ما
چون باد مرگ ،بر سـر دلهـاي ما گذشت
روزم اگر سفيد بُد و گـر سياه گذشت
گر با رضاي ما بُد و گر نارضا گذشت
در دور روزگـار دلا ، ظلـم كـي نـبود
آن ظلم بين كه بر حسن مجتبي(ع) گذشت
در شاهنامـه دوره ي دنيـا كسي نـديد
ظلمـي چنـان كه بر شه كربلا گذشت
شبهاي تار و شغل گدايي به كوي دوست
اندر نماز و گريه و ذكر و دعا گذشت
شكـر خـدا بكن حسن ، از روزگار عمر
با راستي و صدق ، به ذكر خـدا گذشت
***
1- بودش 2- هستي و وجود 3- زمين هموار و پهناور 4- پادشاه چين 5- بودند
زیبا وبامحتوا سرودی بود
استادبزرگوار وعزیز
هزاران درودتان باد