سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        بادبانهای برافراشته

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸ ۲۲:۰۹ شماره ثبت ۸۱۵۱۲
          بازدید : ۲۹۷   |    نظرات : ۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

         بادبانهای برافراشته
         
         یک عمر به راحت طلبی درساحل ،
         خیره ماندم ، زُل زدم به دریا
         یک عمر میترسیدم ازغرق شدن ، موج ،
         حتی، آرامش مرموزِنهفته شده درآن دریا
         فوبیایی داشتم به دریا
         
         هرصبح ، ساحل میدید :
         انبوهی، از قایق و ماهیگیران
         عصر، ساحل میدید :
         انبوهی، از ماهی وماهیگیران
         اما من ، همیشه نگران و ترسان
         دعا و ذکر، دائم بر زبان
         و تکان مستمرِخواهشی ، بردو لبان
         
         یکروزِ نسبتاً آرام ، هوا طوفانی شد
         یکباره ، ساحل از قایق و آدم پر شد
         وقتی من را دیدند
         نگاهِ خود، همگی دزدیدند
         از حال دوستم پرسیدم ،
         گفتند ما دیدیم موجی آمد، بَلَم اش مثل پَری با خود برد
         یکنفرگفت : من دور بودم از او ،
         کوسه ای وحشی ، آمد وبی رحمانه او را خورد 
         جهتش پرسیدم
         گفت : آن نواحی که خورشید میکند غروب
         من که ازطلوع دوستم - جز به دریا - همیشه باهمیم،
         آماده شدم بیابم اش، قبل ازآنکه عمرش ، کُنَد غروب
         
         ازشنیدنش، دیوانه شدم من
         یک قایق موتوریِ دوکاره برداشتم من
         دل خود زدم به کام دریا ،
         بعد از یک عمر فوبیا ، چه گُلی کاشتم من
         به عاقبتش، فکر نکردم هرگز، فقط من میرفتم
         ازدورشنیدم یکعالمه فریاد که نرو، ولی من میرفتم
         صبر نکردم کمکی هم برسد
         گفتم یا رب ! کمکی کن " دل به دلدار رسد "
         گاهی خود را به میان موجی ،
         به بلندای یک بنا می دیدم
         گاهی خود را بمیان گرداب، درسماعی چرخ زنان می‌دیدم
         من نمی‌دانم چرا ازاینهمه ، دگر نمی ترسیدم؟
         شاید عشقِ دوستی وامید، باعثش بود که نمی ترسیدم
         در دل دریا ، تکه چوبی دیدم
         ازحادثه ی مخوفی من ترسیدم
         تا حال فکر میکردم قایق باقیست 
         برای دوست من، راه نجاتی باقیست
         
         اما از دور، بلمی پیدا شد
         دل من هم ز امیدی دوباره ، پر شد
         وقتی نزدیک شدم ،
         از دیدن آن قایق خونی، دل من پرخون شد
         قصه اش پرسیدم : گفت: بلمم  واژگون شد
         کمی زخمی بودم ، تا به صد زحمت چرخاندمش،
         کوسه ای پیدا شد
         رفتن به درونِ قایق ، کم کاری نبود
         بدنه ی بلمم ، یکی بود یکی نبود
         دیدم که خدا هنوزعمرم به جهان میخواهد
         گویند که عدو، سبب خیر شود اگر خداوند خواهد ،
         طوفان کشانید مرا بسوی دیگر، جدا کرد ز کوسه
         متنفر شده بودم ز طوفان ، ولی بعد از اینکار،
         گر توانم بود دستش را ، پُر میکردم  ز بوسه  
         
         درمسیرِبرگشت ، موتور ازکار افتاد
         بادبانها را برافراشتم
         با بستن جامه ام بروی زخمها ،
         نهال امیدی به جان دوستم، من کاشتم
         تا اینکه ... چشمم، برساحل دریا افتاد
         
         وقتی رسیدیم ، ساحل هنگامه شد
         دلم ازنجات دوستم ز رضایت پُر شد
         
         بامدادان ، به روی ساحل ، ماسه بود و من
         چشمم یکباره به دریا افتاد
         دیدم با آرامی، خیره مانده ست به من
         قوس نور خورشید افتاد به آب
         حس کردم به رضایتی شگرف ، خندید به من
         
         دیگر ازآنروزِسخت، ازهیچ چیز نمی ترسیدم ،
         نه ازطوفان آن دریا، نه ازموجهای مردافکنِ آن دریا
         حتی ازغرق شدن در دریا                                                        
         
          بهمن بیدقی 98/11/12
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۸ ۲۳:۳۱
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و جالب بود
        گفته میشود دریا خانه صیاد است
        بالا و پایینش تفاوتی ندارد خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸ ۰۰:۲۵
        باسلام وعرض احترام
        سپاسگزارم بزرگوار
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۸ ۱۶:۵۸
        هزاران
        درود برشما
        زیباوبامعنی سرودی بود
        استادگرامی
        خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۸ ۱۷:۲۵
        باسلام و عرض ادب استادبزرگوار
        ممنونم از لطف بی حدتان
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3