سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        برای نبود

        شعری از

        صدرالدین انصاری زاده

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۸ ۱۸:۵۶ شماره ثبت ۸۱۳۷۷
          بازدید : ۳۱۲   |    نظرات : ۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        آخرین اشعار ناب صدرالدین انصاری زاده

        برای نبود
        به دنیا آمده بودم
        حتی در سینه ام
        جایی برای خود نداشتم
        دست ها بالا
        ترسان و مسلح
        جیب های باد را گشتم
        برگ خوشبختی برایم پنهان نکرده بود
        چمدان روزها می غلتید و می رفت
        حتی به دقت
        لباس های خصوصی را زیر و رو کردم
        اما چیزی
        جز آهوی غمگین دشت
        در شانه ها نمی دوید
        جاجیم بافی با نخ های گمشده
        سرنوشت من
        از هم بافتن با ذره بین و خون و تهدید بود
        سر بر دیوار
        سر در دیوار
        به قعر انزوای قابها فرو رفتم
        اما
           حیوانات ماقبل تاریخ رهایم نمی کردند
        از دورمانده ها خیال می کردند
        برای بر آینده رسیدن
        باید از روی جنازه ی من رد شد
        من ؟!
        من که جایی برای ایستادن نداشتم
        نه روی حرف
        نه روی گلویی
        نه روی مدفن گنجی . . چیزی
        برای نبودن
        آمده بودم به دنیا
        خیاطی کردن با پارچه های نامرئی
        این گونه خود را گم کرده
        این گونه
                  در پوست خود نمی گنجیدم
        نبودم
        نه انسان بودم
        نه کتاب منطق
        نه فسیل زنده ی میمون های درمانده از تاریخ
        نبودم
        درست مثل هیچی که هیچ وقت نبود
        فقط نبودم
        نزدیک اژدهاهایی زندگی کردم
        که حتی افسانه های قهرمان بار از دیدشان جیغ می کشیدند و
        به افسانه می گریختند
        مسیح می دانست
        میخ بر صلیب سرنوشت کوبیدن
        هیچ نسخه ای را دوا نمی کند
        پس خودش را با جعبه های میخ و نیسان
        به رومیان فروخت
        من نه مسیح ام نه داوود
        اما برای تعقیب ایرانی شدن
        کافی ست
                    نَفس ایرانی باشی
        ـ دست ها بالا !
        من از خود شمایم
        اگر از مایی چگونه جرأت می کنی از ما باشی
        اگر ریگزاری به کفش نداری
        و شن بادی در شقیقه
        می دانی
        هیچ انسانی آن قدر ... نیست که یکی از ما باشد
        نه
        من جای خالی نیستم
        و یکی از شمایم
        داری بی وجود هویت ما را به بازی می گیری
        داری بی هویت .. !
        آری
        این گونه بود که من هر چه فکر می کردم
        نبودم
        جیب های باد را هر چه می گشتم
        نه من
        نه باد
        نه گزارشی برای آگاهی
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ ۲۱:۴۳
        بسیار زیبا و جالب بود خندانک
        صدرالدین انصاری زاده
        صدرالدین انصاری زاده
        دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸ ۰۷:۲۹
        درود و سلام
        سپاس بسیار از لطف شما خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        يکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ ۱۱:۴۲
        همیشه میهمان دل نوشته های زیبایتان هستم
        قلمتان رقصا
        هزاران
        درود برشما
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        صدرالدین انصاری زاده
        صدرالدین انصاری زاده
        دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸ ۰۷:۳۱
        درود و درود بسیار
        تشویق شما انسان را امیدوار می کند، خوشحالم که نوشته هایم می تواند مورد توجه شما باشد.
        همچنان سپاس بسیار خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود میناآباد  مسعود م
        سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸ ۰۰:۵۲
        سلام
        درود بر شما
        عالی است...
        -------- . خندانک
        سخن از عشق بگو ،
        بادل دیوانه ی من
        تا که از عطر تو لبریز شود خانه ی من

        شبی ای ماه به این کلبه ی من پا بگذار
        تاکه روشن شود از مهرتو کاشانه ی من

        ای که مضمون همه شعر وغزل های منی
        مبر از یاد... غزل های صمیمانه ی من ؟؟
        ------------ خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        زان یار دلنوازم شکری ست با شکایت ااا گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت اااااااااااااا عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ ااا قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
        طاهره بختیاری

        تو آموختی و حالا نیز درسهایت را به دیگران آموز
        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1