یک سبد عشق
دراوجِ سایه روشن ذهنم ، دیدم که می آیی
دیدم به دستت یک سبدعشق است ،
با یک روبان گل ، تو هدیه میاری
راستش گرسنم بود ،
بی عشقیِ مفرط ، داشت مرا میکشت
من را به آن عشقت ، زیبا پُرم کردی
حالا تشنم بود ،
تو بوسه ای دادی ، آن تشنگی رفع شد
روح جوان من ، از روح تو پُر شد
ما حل شدیم درهم ،
دیگر نه من بودم ، نه توعزیزِجان
روح هایمان دیگر ، روحی یگانه شد
وقتی که میمردی ، من هم دگر مُردم
آخرچه عشقی بود ؟ چون برق آمد رفت
روحم به غیر آن ، دیگر نخواست ازمن
آن بوسه ها جنسش ، ازعشق اعلا بود
چه آبی بود آن ؟
از وقتی که رفتی ، له له زدم بر آن
من شک ندارم که، هدیه ی خدا بودی
او بود که دندان داد ، تو نان آن بودی
از وقتیکه رفتی ، جسمم چه مسموم است
عشقی نمیخواهد
هرعشق دنیایی ، بو میکشد آنرا
پس میزند آنرا
آن مزه ی عشقت ، در زیر دندان است
گرسنگیِ من ، تنها ترا خواهد
تشنگی من هم ، آن دو لب زیبا ،
ازمن همی خواهد
به هردوشان گفتم ، تو به سفر رفتی
منتظرند دائم ، تا که تو برگردی
من یک دروغ گفتم ، تو برنمیگردی
یک راه پیش روست
ما پیش تو آییم
این کودکان تو ، بهانه شان توئی
من را نمیخواهند، مادرشان توئی
دلشوره ی من که ، یکی دوتا که نیست
اینها که من گفتم ، خوبست نگارمن
درعشق تو ماندم ، آنرا چه گردانم ،
غوزی بالا غوزست
این را که میگویم حالا چه گردانم ؟
حال مرا بنگر، با این قیاسم کن ،
آری تو ای رعنا
تو برکه ای بودی ،
عشق خداست دریا
بهمن بیدقی 98/10/3