سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        شطرنج

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۳ آذر ۱۳۹۸ ۰۰:۲۷ شماره ثبت ۷۹۰۱۲
          بازدید : ۴۷۷   |    نظرات : ۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        شطرنج
         
         دو دیپلمات ، با جامه های شیک (سیه پوش وسپید پوش)
         بازیشان گرفته بود
         آنها رقیب یکدگر بودند
         گفتند : بیا هم را بیازماییم ، کدامین بهتریم اینجا؟
         بازی هرروزه شان با سرنوشت مردمان کم بود انگار، ولی اینجا 
         بینشان یک عالمه ، کل کل شد و یک شبهه جروبحث
         ولی ناگه ز داغیه زیاد ، کل کل به جوش آمد گذشت از شبهه جروبحث
         
         چند روزقبل ، درمورد آنها ، نظرخواهی شد از مردم ،
         گفته بودند : اکثر بدبختی ماها بدست این دو روباهست
         ولی افسوس دستهامان ، ز خرخره ی آنها ، بس همی کوتاهِ کوتاهست
         
         فکر آندو رفت سوی میز شطرنج ، که اینک آن حوالی بود
         برای کُرکُری خواندن ، شناورگشتن آنها میان شطی از رنج راه خوبی بود
         نشستند پشت میزِ چوبی شطرنج ، محک آرند هم را ،
         که کدامین بهترند  درعرصه ی مکر و دغل بازی ، این قبیل حرفها
         
         بازی شروع شد
         صف اول به مانند همیشه ، صفی بود ازضعیفترها
        دوباره رتبه بندیه دروغینی شروع شد ، کوچکتر در جلو، پشتش به مانند همیشه از بزرگترها !
         سربازان ، همه سینه سپرکرده ، اکثراً مجبوربودند
         همیشه اولین کشتار، ز آنها بود ،  شاه و وزیرش پشت آنها ، همه شان مخفی بودند ،
         تا اگرتیری بیاید ، ضعیفان سرنگون گردند ، برای آن بزرگان !  دیواری به جنسِ گوشت بودند
         خرده فرمایش آن شاه و وزیر بود که درونِ گوششان میریخت
         برگ خزان بودند که ازتیرِکماندارها ، یکریز بر زمین میریخت
         فقط سردارهای آن سپاه ، یک چیزشان خوب بود که از بالای آن قلعه ،
         فقط فریاد نمیکردند ، درمعرکه بودند
         لمس میکردند ، نبرد بی امانی را که راه انداخته بودند
         نگاهشان به میدان بود سران ، آماده بودند
         اگرچه اسب سرکش گاه رم میکرد ، پرش میکرد از بالاسر آن خیل سربازان
         تا هجوم آرد بسوی دشمن بی رحم ، به قوسی که بقدرسه به یک بود آن
         ولی در کل فضا پُر بود ، از شلوغیه مدام و شیهه ی یکریزِ آن اسبان
         وَهجومِ جالب و پر نظمِ یک گام و دو گامِ سیل سربازان
         زمانی بعد ، جنگِ تن به تن آغاز شد دیگر
         بَدیش این بود که سربازی که میرفت به جلو ، او ناتوان بود که برگردد به جای اولش دیگر
         ولی گارد سواره ، دائماً بودند همه در رفت و آمد
         مدتی نگذشت ... صدای نافذ شیپورفیلان ، بس به گوش آمد
         میرفتند... در کجراهه ای که با قدمهاشان زمین چارخانه بس تکان می‌خورد
         هریک امر پادشاه ، سربازِ میدان را ، به سمت و سویی و، درآخرالامر، مسلخی میبرد
         دردلِ آن معرکه ، سربازها پیش خود گفتند : آنها که گفتند بازی است این ،
         پس چرا ما بینوایان – بی جهت -- داریم میمیریم ؟
         سربازی را دیدم که شک کرد او به این کشتار، وقتیکه بدبخت ، زیرِ پای فیلی ماند ، له شد ،
         سربازان به هم گفتند : سنگری هم نیست پناه آریم به آن ، دیگرنمیریم
         وزیرها می توانستند در جهت های زیادی گام بردارند.
         میتوانستند از مکانی دور یا نزدیک ، بر مهره های اصلیه جنگ چون اجلهای معلق بس ببارند
         رخ نمود از کنج آن عرصه که اینجایم ، رجز میخواند
         اما شاه ، تنها دور خود یک گام ، یک گام ، با نعره های کیش ، میچرخید ... دعا میخواند
         مهره های جنگ ، یکی یکی درو گردید ،
         نعش آنها هم به پشت صحنه ی میدان - بسان یک زباله - پرت گردید
         وزیری کشته شد در آن میانه
         ولیکن شاه ، خودش از تنگ و تا ننداخت زیرا : تضعیف روحیه ، خیلی زیانه
         خرامان رفت سوی قلعه ی خود که کنارش ، اولاً قدری بیارامد ثانیاً طرحی دراندازد
         ولی درآن میانه ، سربازی زخمی بس شناور گشت در چشمان ، تنش پر بود از نیزه ،
         به هر جان کندنی بود ، خودش را او توانست تا ته میدان ، کشانَد
         او مُرد تا مرده وزیری را همی زنده نماید
         ایثار را دیدند ، زیبا بود ؟
         
         دوباره جنگ ، مغلوبه شد و اینک ، به قلعه هجمه آوردند
         صحنه اینک ، همش تک بود و پاتک بود ،
         ضربه شست ، برهم نشان دادند
         هدف این بود که با ترفند خود کاری کنند آن موج دشمن ، اولاً مبهوت وبعد هم مات گردد
         کنون این عرصه ی شطرنج ، میدانِ جنگِ بی امانی بود ،
         ولی انگاربرابر بود نیروهایشان ، چشم کس آب هم نخورد ، یکطرف پیروز گردد
         سیاست ، دین وایمانش کجا بودش که رحم آرَد ضعیفان را که میمردند
         آخرالامر دیدگان دیدند همه رفتند و ماندند آن دو شاهی که بدون آن سپاه اینک ، دوعابر را میماندند
         بواقع ، پات گردیدند اگرچه زل زدند برهم ، چشم در چشم شدند و مات گردیدند
         هیاهو ، محو شد دیگر . افکارشاهان ، بس به خود آمد
         بالای سرهاشان نگه کردند تا اصلِ کاری ها ( آن جنگ آفرینان ) را نظر آرَند
         دیدند : دیپلماتها سوی یک بطریه الکل راه میرفتند
         گیلاسهاشان بارها به هم خورد ، از ته دل - به سان دیو - خندیدند
         انگار، دیوانه شده بودند ، از جهانی غم که راه انداخته بودند ، شاد میگشتند ؟
         به این  بازی ، که راه انداخته بودند  که پُر از مرگ بود ، بس خوشحال میگشتند ؟
         چشمان شاهانِ ، بس پر از اشک شد
         تمام جانشان در غم شناور شد
         اینکه چرا آنها رَکَب خوردند ،
         چرا آنها ، خیلی بی ثمر- تنها به هیچ و پوچ - لشکرهایشان دادند ؟
         یک بازی و آخر، اینهمه باختن ؟ آخر برای چه ؟ آندو شاه هم به وجدان دردشان ، مُردند
         چند لحظه ی بعد ، آنها درون گوردسته جمعی خود ، بسی ناباورانه ،
         کنارِ مهره های دیگر آن بازیه شوم ، خیلی دلخراش افتاده بودند .
           
         بهمن بیدقی
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        دوشنبه ۴ آذر ۱۳۹۸ ۲۰:۳۲
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و پرمعنی است خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        دوشنبه ۴ آذر ۱۳۹۸ ۲۱:۴۹
        با سلام و درود به استاد بزرگوار
        ممنونم از نظر دلگرم کننده شما
        سپاسگزارم
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5