چهارشنبه ۵ دی
این همان دیوانه نیست که هر شب به یاد یکی میگریست شعری از بهزاد ساوانا
از دفتر دلنوشته و کمی شعر نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۸ ۱۴:۱۶ شماره ثبت ۷۸۶۹۷
بازدید : ۷۸۰ | نظرات : ۲
|
آخرین اشعار ناب بهزاد ساوانا
|
با دلخوشی های کوچکم خوش بودم
بهم گفتن دیوانه
کی پای درد دل یک دیوانه میمانه
کسی نیست جز یک جاده تاریک و
صدای جیر جیرکها
و چشمان درخشان گرگهایی که
اگر امشب ندرند از گرسنگی میمیرند
سینه یک دیوانه را گرگها هم نمیدرند
چون به جز دود و سیاهی چیزی در آن نیست
پس سینه را به تاریکی میسپارم
چون در تاریکی دود سیاه را نمیشود دید
عاقلان همه آخر شب خوابیده اند
من دیوانه ام و زندگیم را از نصف شب آغاز میکنم
فردا که جسدم را با یک تک درخت اشتباه گرفتند
درنمایشگاه مینیمالها یکی عکسم را تشخیص میدهد
و چشمانش را ریز میکند و میگوید
این همان دیوانه نیست که هر شب به یاد یکی میگریست.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.