بنام خداوندجان آفرین
محمدحسین ازگلی ناچیز آفرید
به اوروح وجسم وجان دمید
سخن گفتن ازگلی خوارآفرید
بنام خداوند الرحیم که مهربان است وکریم
بنام خداوندرودودریا
خدای بلند وپستی اوج
بنام خداوندی که الممیت کند
همو که بخواهد محیی کند
همانی که ظاهراست برتمام امور
خدایی که القیوم وقائم است
عزیزی اگرازدرش وارد شوی
پشیزی نیرزی اگرخارج شوی
تمام پادشاهان زمین
به درگاه اوعاجزند وحقیر
خداوندقادرخداوندالخبیر
خداوندالعلی خداوند کبیر
گرخشم گیرد زاعمال تو
چوبازآیی ماجرا درنوشت
پدرگرپسرخشمگین شودگهی
زچشم اوبیفتد درگهی
ولی اوغفاروبخشنده است
زهرگنهی درگرش خارج شوی
ازدردیگیری وارد شوی
گررفیقش بدانی باتورفیق
وتوشفیقی زاین ماجرا
اگرتوراباونباشدرفیق
اوبینیازازتو رفیقان بیشمار
زمین وزمان سفره طعام همه ازآن اوست
چودشمن باشی چه دوست
مراگربخواهدرساندبه عرش کبریا
گرش نخواهدکشاندزجا
بنام خداوندی که قادراست
تمام هستی وامورواقف است
قادرمطلق قدرت ازآن اوست
یکی راگربخواهد رساند به تاج وتخت
یکی را به خاک نشاد زتخت
یوصف کنعانی زقعر چاه
رسید به عزیزی یه مصر بایک نگاه
زلیخاه بیفتد زتاج وتخت رسد
به گدایی ازاوج تخت
اگرخدایش بخواهد رساند به عرش
کس زکارش باخبر نیست
ولی برتمام کارها گواهست
کسی ماورای جلالش رانیافت
عیونی جمالش رانیافت
بنام خداوند الممیت
همه بازگشتهاسمت اوست
چه گدا باشی وپادشاه
همه دست آخرخالی رویم
مگرازدراوواردشویم
به جایگاهی بلند مرتبه رسی
بینیازی توزهرثروتی
گرطالبت بودزاین جایگاه رسی
نخست باید اسباب بازآمدن کنی
تامل درمذهب ودل کنی
صفایی به تدریج حاصل کنی
مرکب عقل راتوان نیست
صفاتش بلندوقدرتش بیشمار
قلم ناتوان وعقل جاهل است
چوخواهی تامل کن زاین ماجرا
نخواهی ساده گذرکن عمربه تباه
گرچه قابل نیستم شمارابه پند
کوچکترازآنم که دهم پند
بماندزمحمدحسین زاین سخن یادگار
روزشروع کن بانام پرودگار
به تسبیح وحمدودعا
دلت روروان کن به شکرانه خدا