در امتداد شب
شب حکایت ها برای خویشتن دارد
شب برای خود صفای دیگری دارد
ماه می بیند درآن ، مرموزئی که شب درونِ خویشتن دارد
عارفِ سرمستِ روزخوابیده ، شب بیدارِبیدارست
پیشانی اش برخاک ، ولیکن روح رقصانش میچرخد ، دائم درسماع است
در بازیه عشقی میان عابد و معبود ، شب جاریست
عاشق از بهر رضای دوست ، در نمازی عاشقانه ، دم به دم مشغوله یک کاریست
درکتاب آسمانی ، بس سخنهای خدا جاریست
دستهای پُرنیازش نیز( سوی الله ) هردم از عشقی به حدِ بی نهایت ، با هدف ، حاکیست
رمزعروج روح او نیز، همین بیخوابی بیداریست
کرم شب تاب ، نور می پاشد
او برای جنگلی وحشی و تودرتو، گره خورده ، که ندارد هیچ چراغ قوه ،
چراغی باصفا ، خوش نور، می باشد
ویرانه سرای خویشتن را ، بوف میبیند ، باز دلش مثل همیشه سخت می گیرد
غمواره ای نالان " خیلی دلخراش " خوانَد طوریکه صدایش ، تاریکیه شب را فراگیرد
خفاشِ خون آشام ، ازخوابِ وارونه برخیزد ، اینک دلش خون را ، تازه تازه میخواهد
با یک هجوم پرصدا ازغارِخویش، همراه فامیلش " جیغ کشان " سرودِ قاتلانه را ، یکباره میخوانَد
ولی در شهر :
نیروی امدادی ، یک چشمش منتظردرخواب ودیگرچشم او (انگار، قهوه خورده باشد) ، سخت بیدارست
شیفت شب ، وقتی که جسمه اکثرِ مردم ، درخوابست بیدارست
سارقِ ترسو ، از ترس رسوائیه روز، شب را نمی خوابد، اوهم خیرسرش ، انگار شب کارست
جنایتکار، ... شب ، بیدار ولیکن روز ، گردنِ وامانده اش بر روی یک دارست
خدا یاری دهد آنها که درخانه ... یا مریضخانه ، مریضند و نمی خوابند
گروهی هم دراین بین ، ناشی از سَبکِ ناثوابِ زندگیه شهری کوفتی ، کم خوابند
بد نیست یادی هم کنیم از آن گروهی که (با یک علته مرموز یا یک حادثه) ، هیچگاه نمی خوابند
واقعاً سخت است ، بیدار بمانی و هی غبطه خوری ، بر آن کسی که خوب می خوابد
برای او که در شب در صفاست ، هیچ مشکلی نیست ،عقربه های زمان ،زود زود می چرخد
ولی آنرا که بیمارست یا که خواب از سر پریده ، عقربه انگار ایستاده ، نمی چرخد
صدای آرشه ی جارو، با تارهای قیریه آسفالت ، همگی حاکی از کارند
زحمتکشان رفتگر در نیمه های شب ، مزدِ حلالی را " با زخمه های دست " به چنگ آرند
برای اینجهان ، دنیای سختی که به آرامش نیاز دارد ،
خوابِ خوش یک مظهرشیرینی ازآرامشه جانست
وَ بیخوابی ، حکایت دارد ازیک نقص آرامش ، که روح و تن همی دارد
همه آنها که گفته شد، ماه ازآن بالا ، حتی پنجره ، یکریز می بیند
به آنها که درستکارند می خندد ، از آنها که خطاکارند میگرید
اگر تک دانه بارانی تو حس کردی ، اشک های پُر ز افسوسِ همان ماه است
او شکایت میبرد سوی خدایی که نه شب دارد نه روز ،
بدون آنکه یک نقطه ز خَلقش جا بیاندازد ، دائماً بیدارِبیدارست
بهمن بیدقی 98/8/2
بسیار زیبا و طولانی بود