نمک خورانِ فربه نه فقط نمکدان شکنند
کنارش اَبروخَمان حرمتِ میزبان شکنند
چو همّتِ مهربانی شود نَردبانِ خَسان
رسندچو بربام به دُم گِردَکان شکنند
نمانده بسی ... کم مانده خیره سَران
به ادعای خدایی هم آسمان شکنند ...
( قُلُوبُهُم مَرَضُُ ) هست خَصیصه ی اینان
که روحِ معرفت را دماغ و دهان شکنند
شده ست عبرتم تلخیِ تاریخِ " خوی حرام "
که خوبان را ناکسان دل و استخوان شکنند