دختر شاه پریان
ترنم های زیبایی ، در فضای پاک و بی آلایشش پُربود
ملودی های زیبایی که آنرا هیچ مثالی نیست ، بمانند طنین رود ، جاری بود
مطمئن هستم هنرمندانِ عالم هم ، نظیرش را نکردند تجربه تا حال
ضربآهنگ های زیبایی ، با یک ریتم روحانی ، چقدر باحال
دختر شاه پریان را می دیدم ، داشت می رقصید از آن
اندام قشنگش ، شعله ی آتش مجسم مینمود دائم از آن
سالها در آتشِ عشق بودنم ، من را مهیا کرده بود
تا به نزدیکش روم ، او را که واله گشته بود
با سلام هم ، همان اول ، درهم حل شدیم
بعد هم مشغول به رقص های قشنگه ... والس و تانگو شدیم
نسیم دلنشینی در فضا پُر بود
بوی عطرش مست میکرد، شامه ی دل را ربود
مستی ی پاک و صفا را ، میشد آنجا دید
مستی و شیدایی پر بود ، ولی مغزکاملاً آگاه بود ، می دید
عقل ، کامل بود و مستی ، یک شیداییِه کامل
اینقدرآن پر شعف بود من خودم را فرض میکردم یه نارنجک ،
دختر شاه پریان را یک ضامن
اگر من را رها میساخت ز آغوشش ، بیرون می کشید خود را
تکه تکه مینمود اول مرا و بعد هم ، خود را
خدایا این چه موجودیست ؟ جنسش چیست ؟ هوس آیا ؟
می توانم من دوام آرَم ، نزدیکیه بیحد خودم را با تنش آیا ؟
چه عالمی بود ، با صفا و شور
مملو ازموج پری و حور، همه جا نور و نور و نور
روح ، نفسهایش عمیق و دلپذیربود
" خفگی " آنجا دگرمعنا نداشت ، خیلی هوایش دلنشین بود
بی نهایت بود ، ازهرسو نگاهت بود
معبدالعشق بود آنجا ، یک حکایت بود
درمیان کهکشانها وول میخوریم
زمان آنجا نبود ، گر رأی ما این بود تا یک رؤیا باشیم ،
همان لحظه یه رؤیا میشدیم و گول میخوردیم
اگر هم دوست داشتیم پر زعقل و حکمت کامل باشیم ،
همان لحظه درون آنچه دوست داشتیم بدانیم ، وول میخوردیم
معنی خواستن توانستن ، درآنجا بود
ولی معنای بودن یا نبودن ، درآنجا هیچ نبود
چون همه جا پر ز بودن بود و بودن
عشق را هر دم ربودن ، همش بودن همش بودن
آنقدَر آنجا صفا داشت ، با خودم گفتم
تا ابد ماندن درآنجا بس کم ست ،
از شادیه بسیار، یادم ست اینرا به خود گفتم
ما صفا میکردیم و یاد خدا بر فکرمان تنها خدایی مینمود و بس شناور بود ،
ازهمه چیزدلنشین تربود یاد او ، همه آثارِ زیبایش ، همه جا بس شناور بود ،
من برای آنهمه نعمت ،
پیشانیام را ، بروی خاکِ رؤیاها گذاشتم
سجده ای زیبا برایش ، از تهِ جانم نمودم
در همان حال و هوا ماندم ،
خداوند را سپاسی بیشتر ازعالم نمودم.
بهمن بیدقی 98/7/26
بسیار زیبا و جالب بود