دنیای اضداد
چه گویم ای زمانه، سخت مبهوتم ز دوران
یکی بشکافته سر در بین محراب
یکی هم سرفراز است بر نوک نی سوی آفتاب
یکی بی دست و چشم ،عطشان عطشان ، آب در مشک
بَرَد بر کودکان تشنه - آب - در لحظه ای تنگ
ولی نامردمان با تیرکین مشک امیدش ، ریختند بر خاک
زمینِ تشنه هم بلعید آنرا ،
ولی ، از آن به بعد، گشت او بسان یک غمینِ توبه کار،
بیتاب
از آن موقع همیشه روزه دارست او
که شرمش آید از آن کار،
که کرده ست بی محابا ، بی تفکر، وای
همه دنیائیان دیدند آن محشرگه اضداد را مبهوت
بدیدند که :
یکی در شط خونِ جمله ی یاران ، غرق میگشت ،
یکی هم زیر سم اسب کین ،
خاموش خاموش ، مثله میگشت
در آنسو بی غمان ، شادان شادان
در این سو جملۀ ی اهل حرم ، نالان و نالان
و هر دم ضجه های پاک زینب
زند چاکی به قلب غمگساران
در این حال غمین
لشکرگه خوبی - که خیلی کم طرفدارست -
چه زیبا ، تک به تک پرمیکشیدند سوی رب ، آرامِ آرام
در آن لشگرگه زشتی - که خیلی پرطرفدارست -
چه بد رفتند، گله گله سوی آن پلید، شیطان
ولی چون مست بودند حس نمیکردند
که سجیل عذابست که بسوزاند
تمام خوابهاشان را
در آن دنیا ، تمام عرشیان دیدند :
در اینسو عشق و لذت میکند غوغا
در آنسو هم تنفر نعره برمیآوَرَد نالان
دراینجا بود فهمیدم :
در این سو زندگان، - افتاده برخاک - سخت پیروزند
در آن سو مردگان، - ایستاده بر پا - سخت نابودند
بهمن بیدقی
درودبرشما
زیباست