کلید
سن قانونی ، سن حساسیست
قبلِ آن، یک زندگی ، رویایِ بی فکری و خامی هاست
بعدِ آن ، بیداری محضی ست که میمانَد
رؤیا دگر مُرده ست
او مانده است و واقعیت ، که پُر از درد است
یک زندگیه سخت
یعنی بسوزم و بسوزانم
یعنی کنون یک بچه نیستم من
یعنی کنون من یک ثمرهستم ،
گرچه من کالم
در شروع ، یک عالمه کارست که می باید درستش کرد
گرچه تلخند میزند دنیا :
یک خام دیگر؟
او بنا دارد ، کُنَد من را ،همانند همه خامانِ عالم، کامل آبادم
جوان نوشکفته ، سوت برلب ، میرسد برنقطه ی آغاز
در فکر او دنیا که چیزی نیست ،
گوید :
یک تنه میرم به جنگ او،
تا شاخ غول را بشکنم ، فیل را هوا گردانم و آیم
هر قدم که گام بردارد
نامردمیها بس هجوم آرند
تازه می بیند که اشتباه کرده ست
این راهِ وامانده ، آنچنان هم نیست که فکر کرده ست
تا فکر او ... یک عالمه راهست
میفهمد این ره ، مرد میخواهد
به خانه ای که سرنوشت اوست ، می آید
آنرا بمانند ره بنبست ، بسته می یابد
دیگر درون خانه کس نیست باز کند در را
آشفته میگردد ،
: این که نشد یک زندگی،
کاش همدمی و مونسی هم بود ،
تا قفل های زندگی را بازگردانَد
کلیدِ قفل هایش را " زن " بیند
بی مهابا، بی تفکر، میزند پرسه ،
تا یکی را برگزیند
چند روزِ اولِ عمرِ زناشویی ،
تمام قفلها بازست ،
او خوشحال ، میخندد
چند روز بعد ،
وقتیکه ،
ازخواب خوشش بیدار گشت، او دید
تنهای تنها است . جز او کسی در خانه دیگر نیست
خواست بیرون آید ازخانه ، دید آن قفلست
تازه به یاد خام او آمد
کلید، کارش دوکاره ست
تو فقط بازکردنش دیدی
یک کارِ دیگرِ کلید ، آن بود که اوکرد
یعنی خودش را با خودش برد ،
تمام قفلها را بست.
بهمن بیدقی