🔻با احترام به ابوتراب خسروی و داستانِ مرثیه ای برای ژاله و قاتلش
¤شعری از من بخوانید با حضور ژاله و قاتلش¤
کفِ اتاق زنی ، رو به شاتی از ودکا
و مستْ، منجمد ِ چشم هاش ، از نزدیک
خطوطِ منقطع خون به برف ِ بازویش
عبور زخمی قو ، از مسیرِ یک شلیک
[ و نشر داغ خبر ، از بریده ی کیهان ]
به بیست و پنجم اردیبهشت ِ خون ریزش
برای بار چهارم به مرگ تن می داد
«زنی که آمدنش مثل ِ آی آمدنش»* ۱
به جیغ های درونِ تنش، دهن می داد
[ نفیرِ ضرب گلوله به سینه ی تهران ]
مرا به خلسه بچسپان به لب به لب از من
بچرخ روی تنم مستیِ عجیبت را
نبند چشم مرا سرنوشتِ کور و کبود
بیا اراده نکن ، حکمِ توی جیبت را
[به عاشقانه ی قتلم خوش آمدی ستوان ]
میانِ بوسه ی آخر بیا درنگ کنیم
بیا که از تو بمیرم به شکل تازه تری
جنازه می شوَمَت بین تخت دفنم کن
تو خاک باش که زیرِ تنم به سر ببری
[ شعاع ِ نور ، تپانچه ، دو روح سرگردان]
تمام سهم من از قصّه ، کُشتنش بوده
زنی که بین خبرها ، گلوله را خورده
به لمسِ مویِ طلایی ، اجازه /«دستم کو؟»
بریده دست مرا ، تیزِ حکم تا خورده
[کسی که دست ندارد ، غرورِ مرد جوان ]
بریز پنجره را سمت راه ِ ناممکن
تقاص سر بکِشد توی کوچه دادم را
نبند فکر مرا با کلیدی از تقدیر
چطور در ببَرم جانِ اعتقادم را
[ پَر و پَر و پَر و پَر ، گوشه ،گوشه ی ایوان]
دو قویِ بال شده در مسیر یک شلیک
یکی که زنده شده ، در دوباره جان داده
یکی که ریخته ، پر ،پر ،هوای پاییزاست
و تا همیشه شده ، مرگ را نشان داده
[ کسی که دست ندارد ، بریده از ... ]
پایان
# سارا -سلماسی
#مرکب -حرکت
۱.حسین منزوی