من همانم همان که چشمش به گوشه ی نگاهت خیره می ماند
من همانم که شبها را به یادت تا سپیده دم با ستارگان شب نشین می ماند
من همانم که عطر موهایت مستش میکرد
من همانم که زندگی اش به کلام میان لبانت وصل بود
من همانم که با رفتنت قامتش خم شد و براستی تو کیستی
تو کیستی همان که دست در دستم سر به شانه ام آرام میگرفت؟