يکشنبه ۴ آذر
پیغمبر مشرک شعری از سمیه حسام
از دفتر واژه های بی بلوغ نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۸ ۰۸:۴۶ شماره ثبت ۷۷۱۵۳
بازدید : ۴۰۲ | نظرات : ۱۱
|
آخرین اشعار ناب سمیه حسام
|
پیغمبری مشرک به آئین خدا بودم
سکان کشتی دستم و بی ناخدا بودم
من آنقدر پاپیچ دنیای خودم بودم
که گاهگاهی از نفسهایم جدا بودم
در هر نگاهی زندگی را هار می دیدم
عمریست با سگ هرزگی ها آشنا بودم
من روزهای گم شده در بین تقویمی
غمگین ترین شکل غروب جمعه ها بودم
ضحاک بودم شانه هایم گریه می کردند
بر حال و روز چون منی که اژدها بودم
من نعش های بی سر این بی سرانجامی
در های و هوی رفتنی بی انتها بودم
کابوس بودم خواب هایم قهر می کردند
حتی اگر رویا ولی بی محتوا بودم
ته مانده ای از مرگ اما شوق ماندن بود
این زندگی را که در آن از ابتدا بودم
ماسیده بودم بر دهان شعرهای خود
جای کبودی های مشتی ناسزا بودم
لعنت به شعر و شاعری و آرزوهایم
من وصله ای ناجور در بین شما بودم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
غمگین و زیبا بود
بیچاره شعر و شاعری لعنت نمی خواهد