یادم تورا فراموش

برای تو مینویسم که عزیزتر از جانم بودی 
نزدیک تر از خودم به خودم
نیاز نفس کشیدنم
لازمه ی بودنم؛
میخواستم تورا داشته باشم برای یک عُمر ، ولی نشد
از آینده ای بی خبرم که میتوانم فراموشت کنم یا نه
از روزهایی می ترسم که میتوانم شاد باشم و بخندم 
از شب هایی بُغض دارم که می توانم پرده اتاق را بِکِشَم تا ماه را نبینم
از گوش دادن به آهنگی خسته ام که با هر بار شنیدنش تورا بیاد نیاورم
و از چشم هایی گریانم که دنیا را بدون تو زیبا ببیند
باید تورا از وجودم که ریشه دواندی بیرون بیاورم
باید از رویای بدست آوردنت و در آغوش کشیدنت دست بِکِشَم 
باید پاک کنم ذهنم را از تمام خاطراتی که به خاطر تو بود و برای تو...
ماهِ من
جانانِ من
رویایِ من
یادم تو را فراموش...

#کامران_اسفندیاری