آرام و دور است
قله های مه آلود چشمانت..
زیر آسمان کهنه ی وهن،
.
.
.
عصیان نازکانه ی این غزاله ی زخمی را
در آغوش بگیر
.
.
.
به سرمنشا سپیتای جهان نگاه کن!
جُز من زن دیگری نیست
پرنده ی دیگری
پری دیگری
من، آخرین معشوقه ی بیپایان تو ام
غنچه ی فراسرخ رُز
در شرابه های مست یشمریز عشقه،
میپیچد
میپیچاند
دستان گرم تو را..
و نخواهند شنید، از الماس های روان
تیغ های عریان تفرج نور ،
بر وقار پلکهایم
سوگواران کدام آیینند
میبوسیم،
به شرح گُداخته ی آب و آئینه
شعر سپید پیشانی زمان ،بارور خواهد شد
گاوباره های سبزناک کلمه
عطر کشکول جنگلها را
به هجمه ی مواج آهوانه ی ابرگاهان خواهند سپرد،
تا نیارامد
آه
.
.
.
خنده های مرصع شیرین
در معبد بیتاب یالبرفی تنت،
سیاهه ی گِلاره های کمانچه های شهید، در پیراهنت
غلیظ ترین گریه ی بهانه ی خاک، در تب توست
کوراب های ملازمت کفشهای جنون
هنوز
، به لهجه ی تنفس نیلوفر می اندیشند
و ساقه های یخ زده در جامهای حضور
.
.
.
که پوسته ی زیتونی خلیج طلایی نُت، در دریاست!
پرده ی باران به پنجره ها آویخته است
به غمگینی قوها، امشب
کدامین سحابی گمنام عاشقست
ناله ی کدام صلیب در رگ شقایقهاست؟!
.
.
.
و من شریعه ی فلات های گنگ مشرقرا
به حریق ارغوانی نافله ی کبود میپاشم
طنین آتش پاییز در تب توست!
طنین آتش پاییز در تب توست..
امرداد1398