بنام خدا
بادرود ...
میگویند سن چون از حدود پنجاه گوشت ،
آدمی دایم به یاد گذشته ها و خاطرات خود
میافتد ... و اغلب افسوس فرصت های از دست
رفته را میخورد ...
خاطرات شیرین کودکی ، بی خبری و شیدایی جوانی
و عاقبت رسیدن پیری و مرور خاطرات ...
.....................................
کودکی
سفره های پر _ نان
کودکانی با هم
ململ_ گونه ء افروخته
با هرم_ نفس
وقت_ سر خوردن و خندیدن و
بازی کردن ....
بوی ریحان و کباب
عطر_ به های ردیف_ لب_ رف
دیدن_ ریزش برف
از پس_ پندری و پرده ء تور ...
آرزوهای پدر
غصه های مادر
آش های نذری :
که پسر ، اهل شود
که نشد ...
مشق های بد خط
ترکهء خیس_ انار
سوزش_ دست و بدن
نفرت از :
درس و کتاب و استاد
نفرت، از آن ، نفرت
رفتن_ فرصت_ جبران کردن ...
کودکی گم شد و رفت
مادرم رفت و معلم هم ، رفت
ترکه ها هم ، خشگید
دیرگاهیست ، تنم :
سوزش_ ترکه ء تر ، میخواهد ....
..............................
اصفهان . منصور شاهنگیان
زیبا سرودید
بیشتر بمانید و بیشتر بسرایید