"کولی وچشمه"
دخت کــولی درد دل با چشمه ی پر آب کرد
زخم های بی شمارش چشمه را بی تاب کرد
تا نمــــودم تکـــیه بر آن آدم رذل و دغــــل
سالها بودم پریشان حــــال و زانو در بغــــل
سهم قلبم درجفایش سوخت از این سرنوشت
گشته زخمی جسم من ازتیغ یاری بد سرشت
تا شکوهت جان فــــزای آشنای سبزه هاست
همرهت جیران و کبک گل خرام غمزه هاست
اوج گلگشتت بهاران دل شناور بودن است
درکنار باغ و بلبل یار و یاور بـــــودن است
نغمه هایم در گلو خشکید و اینک نیمه جان
اشک سیل آسای من افتاده در دست خزان
تشنه ی عشقم اگــــرچه درسبویم آب نیست
در کویر خشک و سوزان تشنه لب را تاب نیست
آنکه جــــانم را شبی صاحب نمود بردم ز یاد
بعد او از هجــــــر و درد ودوریش دردم زیاد
از جفایش نالــــــه را سر می دهم باز از نهاد
مثل برگی رفته در چنگال جولانهـــــــای باد
دخترک جان را سپرد وزندگی را خـــــواب کرد
چشم چشمه در خروش و سجده بر سیلاب کرد
نسرین حسینی
غمگین و زیبا بود