به :
رفیق غریب سعیدم نمازی
رفیقی ، اهل دل ، شعر آشنایی
به احساسم چنین گفته به جایی
تو توهین کردهای بر ساحت شعر
تو کاخش را کنی، ویران سرایی
همان کاخی که فردوسی پی افکند
و یا حافظ و مولانا ، سنایی
تو سر تا پا خطایی ، وای بر من
که معماری ، ز دانشگاه مایی
در اینجا مختصر گفتم، بسی گفت
فقط گفتم : سپاس از رهنمایی
نگفتم چیز دیگر، بیم جان بود
که جانم می رود ، روز جدایی
دل و دلواژه له میشد ، نگفتم؛
تو باید دوستی با جان بپایی
خطا پر بوده ، اما کار دل بود
دلی دور از تکلف ، بی ریایی
دلی که تازه دیده، آتش داغ
دلی غم دیده و غم مبتلایی
بلاهای فراوان دیده این دل
خطا اما به دل بوده دوایی
خطاهای دل آدم که بد نیست
به درد بی دوا ، باشد شفایی
خطا کردی، شفا دیدی! دل ای دل
دلا الحق خطاکاری به جایی!
خطاکن دل، خطاکن دل، خطاکن
خطا داده به تو ، بهتر هوایی
دلیل بودِ این دنیا ، خطا بود
و آدم محض حوا، شد هوایی
بهشت و دوزخ و دنیای دیگر
چه معنی میدهد در بی خطایی
رفیق خوب من ممنون که هستی
که احساسم ، ز تو دارد جلایی
تو میدانی که کالی را نیازست
به هرزه چینی و آفت زدایی
کمک کن نغمهی احساس کالم
سرانجامش شود بانگ رسایی
علی اسماعیلی، زمستان نودوپنج
آموزنده و زیبا بود