جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر مرصاد رسولی(آسف)
آخرین اشعار ناب مرصاد رسولی(آسف)
|
به روی گور خالی هرشبی را زار میگریم
برای بودنت چون نیستی هربار میگریم
شب از عاقل شدن بیزار و در میخانه خواهم شد
به سوی شمع تو می آیم و پروانه خواهم شد
میان میکده بهتر ز مسجد با خداوندم
نیایش میکنم او را شبی که با تو میخندم
چه رویای دل انگیزی تو هستی و خدا اینجاست
به سوی من تو می آیی و کل ماجرا اینجاست
بهارم،آمدی تا عاقبت پائیز من باشی
من ایران میشوم شاید که تو چنگیز من باشی
بتازم زیر و رویم کن ولی تنها مرا نگذار
مرا در مسلخ جاده منه دست خدا نسپار
به من گفتی بمان با یاد من خوش لحظه هایت را
تو تنها نیستی با خود نگهدار آن خدایت را
تو اکنون میروی من بی تو جان،تنها شدن پس چیست
اگر مجنون نباشد معنی لیلا شدن پس چیست
خدا تنها ترین تنهای عالم نیست میدانی
چُنان این قلب من تنهای عاشق کیست میدانی
من از بیگانه غمگین نیستم از آشنا خوردم
رفیق افتاده ام آخر غمت بر دوش میبردم
خیانت شکل یاری میشود افسانه شد خوبی
چِنان زخمت زنند آنانکه که میدانند آشوبی
برادر روبه رویم آن جفایت کشت راحت باش
خجالت میکشی خنجر بزن از پشت راحت باش
نه غمگین نیستم از دست تو دنیایمان این است
فقط در بین صحبتهایمان دنیا چه شیرین است
چه شیرینی که فرهادش به چنگال عدم میرفت
چه لیلایی که مجنونش سراپا کوه غم میرفت
شرف ارزان و ارزانتر از آن این جان آدمهاست
لوای کهنهء پاکی فقط در قصه ها پیداست
چرا معیار خوبی ها به داغ روی پیشانیست
چرا آزادی انسان به چنگ مرگ زندانیست
چرا از دست آدمها زمین مات هیاهو شد
تو سیبی خوردی و دیدی که عشقت عاشق او شد
تو دیدی روی تخت هر شبت جای کهِ خالی بود
تو میدانی به تخت دیگری عشقت چه حالی بود
نشستی با خودت یک گوشه ای افسانه میبافی
خدا را دین و دنیا را چو یک دیوانه میبافی
نشستی با خودت گفتی به چشمم خواب خواهد زد
ولی فکرت تلنگر روی این اعصاب خواهد زد
نمیدانی که بعد تو چرا این مَرد در کل مُرد
که شیرینیِ رویای تو را ته پیک الکل برد
میان آشنایان بودنِ بی تو عذاب است و
بدان حال دلم از حرفهایشان خراب است و
بدان این بودنم حاضر ولی مثل سراب است و
تمام آرزو هایم تو بودی و بر آب است و
زمان،بی تو برای مرگِ من اندر شتاب است و
همان شادی نشینِ دلخوشت در منجلاب است و
نمیداند که با گرگ لباس میش پوشیده
بسازد یا که بگریزد در این دنیای پوسیده
نمیداند میان گرگها بعد تو ماندن را
برای بره ها با نی سرود مرگ خواندن را
نمیدانی که در دنیای صد چهره اگر یک رنگ
شوی آئینهء قلب تو می افتد به روی سنگ
تو مصلوبی که دور از او در این بیغوله ها باشی
اسیر دست رویای همین قیلوله ها باشی
ببندی کوله بارت را چه اوهامی به سر داری
مصمم نیستی آخر بگو عزم سفر داری؟
سفر یک مرد میخواهد که باور میکند او را
که گم در پیچ آن باشد چنان دستی که گیسو را
ببینی لای انگشتت هوای یار خواهد بود
بجای آن پریشان مو فقط سیگار خواهد بود
به روی رفتهء راهش همیشه چشم میدوزی
بجای آتش سیگارها دائم تو میسوزی
زمانه این چنین راحت به روی درد میگردد
برادر بود و یک لحظه دگر نامرد میگردد
برادر بود و صد حیله به لبخندش نهان میکرد
نگاهای هوس آلوده بر عشقت روان میکرد
برادر بود و رندی کرد و ماهم سادگی کردیم
خودش با شادی اش دمساز و ما غم زندگی کردیم
همه دنیایمان یک کوچهء بن بست خالی شد
خوشیهامان توهُّم های یک مغز خیالی شد
چرا از خط قرمز های این بن بست ترسیدیم
تبر برجان ما چون هر کِه میزد مست خندیدیم
جوانه میزند شاید به روی زخم های تن
خلاصه میشود در تو تمام دردهای من
گل زیبای من گلدان عشق ما ترک خورده
ببین این کودک نوپای دل چوب فلک خورده
گل زیبای من آرام قلب بی قرارم باش
جهانم بی الف شد لحظه ای را در کنارم باش
تمام عمر با حسرت تمام من خیالی بود
تو را من زندگی کردم ولی این گور خالی بود
به روی گور خالی هرشبی را...
|
نقدها و نظرات
|
سپاس گزارم در پناه حق مانا باشید | |
|
نظر لطف شماست به این حقیر پیروز پاینده باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و جالب بود