این شعر رو برای جامعه و حال و روزمون گفتم برای راه هایی که اشتباه واردش شدیم و همه کوچه هایی که باید برای تابلو ورود ممنوعش احترام قائل می شدیم
دیگر آفتابی بر دل آسمان نیست
آری پر زدن در قفس آسان نیست
تشنه محبت و عشق و صفایم
سرابی هم در این بیابان نیست
از خشکی لب های این خاک
گل لاله هم دیگر خندان نیست
ز پرواز قطره های بخل و نفرت
امروز ابر محبت گریان نیست
این جویبار جاری از باغ نرگس
به خدا اشک است باران نیست
بر دل خاک باغچه حیاط ما
دیگر اثری از بوی ریحان نیست
جمله های ما همه مجازی اند
آری دیگر قلب ها عریان نیست
از پهلوانی های پوریای ولی
دیگر اثری در این خیابان نیست
از پس دویدن عقربه های ساعت
دیگر یادی از عهد و پیمان نیست
این طبیب امروز بین ما به خدا
درد است عامل درمان نیست
الا ای دوست بعد از این بهار
دیگر هیچ خبری از گلستان نیست
قلب هایمان را سوزاندیم در کوچه
دیگر حتی پشه ای پنهان نیست
قیمت عاشقی بالا رفته است
زندگی کردن هم دگر ارزان نیست
امید وار می مانیم در ناامیدی
امید ما کسی غیر یزدان نیست
#ابوالفضل_پورشریعه
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود